Part 26 🧚‍♂️

95 42 22
                                    

به محض رسیدن به کتابفروشی با کمک راننده ای که پدرش همراهش فرستاده بود سه جعبه بزرگ داخل ماشین رو روی میز وسط کتابفروشی گذاشت و با لبخند عمیق ناشی از خوشحالیش دنبال جونگین گشت.

وقتی داخل اتاق پیداش نکرد با ناامیدی نگاهی به بیرون کتابفروشی انداخت تا شاید اون اطراف پیداش کنه اما به جای جونگین با سوبینی روبه‌رو شد که با کوله ی بنفش رنگ روی دوشش به طرفش میومد.

سوبین با دیدن کیونگسو دستش رو توی هوا تکون داد و با نزدیکتر شدنش کمی سرش رو برای کیونگسو خم کرد.

_سلام اوپا!

+اینجا چیکار میکنی سوبین؟ امروز کلاس داشتیم؟

_نه. فقط اومدم سر بزنم...میشه بیام تو؟

کیونگسو سرش رو تکون داد و با عقب رفتن به داخل دعوتش کرد.

سوبین با دیدن کارتون های روی هم چیده شده با کنجکاوی جلو رفت و دستی روشون کشید.

_اینا چین؟ نکنه داری اینجارو جمع میکنی؟

+نه. فقط دارم میرم. کتابفروشی میمونه اما من دیگه قرار نیست اینجا زندگی کنم.

_واقعا؟ بالاخره یه خونه درست و حسابی برای خودت پیدا کردی؟

+یاا! مگه اینجا چه اشکالی داره؟

_مثل آدمای بی خانمان به نظر میرسیدی. بعضی وقتا یکم دلم برات میسوخت.

کیونگسو با تاسف سرش رو به دو طرف تکون داد و بعد از چرخوندن چشم هاش توی کاسه با دلخوری یکی از جعبه هارو برداشت و زیر لب گفت: به جای دلسوزی برای من بهتر نیست یکم بیشتر درس بخونی تا مادرت انقدر بهم غر نزنه؟

_من هرکاری هم بکنم براش کافی نیست.

نگاهی به اطراف انداخت و بلافاصله با لبخند عمیقی گفت: هی! میشه منم بهت کمک کنم؟

+نه خیر. برو خونه. اینجا باشی حواسمو پرت میکنی. باید زودتر وسائلمو جمع کنم.

_من میتونم واقعا به درد بخورم. باور کن! هرکاری که بگی انجام میدم. خیلی هم سریعم.

با تردید نگاهی به دختر انداخت و چند ثانیه بعد به ناچار سرش رو تکون داد: باشه.

_ایول! به جای حقوق باید توی تکالیفم بهم تخفیف بدی.

قبل از اینکه فرصت مخالفت به کیونگسو به طرف اتاق رفت و همونطور که داخلش سرک میکشید گفت: خب حالا کجا میخوای بری؟

*****

بار دیگه نگاهی به محتویات جعبه ای که همراهش بود انداخت و دستش رو روی زنگ فشار داد.
به محض باز شدن در و دیدن سهون لبخند معذبی زد و با لحن دوستانه ای اولین کلمش رو به زبون آورد: هی!

+سلام!

_عا...حالت خوبه؟

سهون به آرومی سرش رو تکون داد و قبل از اینکه جو بینشون بیشتر از اون سنگین بشه کنار رفت تا جونگین داخل بره.

Sinner Angel 🧚‍♂️Where stories live. Discover now