Part 27 🧚‍♂️

126 39 44
                                        

برای بار دوم نگاهی به نوشته های بین دست کیونگسو انداخت و خواست با گذاشتن دستش روی شونش توجهش رو جلب کنه اما کیونگسو بلافاصله خودش رو با ترس عقب کشید.
با دیدن چشم های خیس کیونگسو ناامید دستش رو پایین انداخت و بدون اینکه چیزی بگه منتظر قدم بعدیش موند.

چند ثانیه بعد کیونگسو به آرومی ورقه هارو روی زمین برگردوند و با دادن نگاهش به سهون گفت: میشه به جونگین زنگ بزنی؟

سهون سرش رو بالا و پایین کرد و بعد از اینکه گوشیش رو به کیونگسو داد از اتاق بیرون رفت.

چند لحظه بعد وقتی کیونگسو صدای گرفته ی جونگین رو از پشت تلفن تشخیص داد نفس عمیقی کشید و سعی کرد به چیزی که میخواست بگه فکر کنه.

_سهون؟

+جونگین؟

_کیونگسو تویی؟ من...اینجا اوضاع درستی ندارم. باید زودتر برم.

+جونگین تو...تو چرا اولین بار اومدی کتابفروشی من؟

_چی میگی کیونگسو؟

اشک فرود اومده روی گونش رو با ترس کنار زد و با صاف کردن صداش گفت: اونبار، چیشد...چیشد که اومدی کتابفروشی؟

_کیونگسو! میفهمی چی میگی؟ متوجهی من توی چه موقعیتی ام؟

+جونگ...جونگین من یه چیزی پیدا کردم.

_کیونگسو الان../

+جونگین لطفا!

_چی پیدا کردی؟

اشک های جدید روی صورت رو پاک کرد و گرفتن نگاهش از ورقه هایی که بهش خیره شده بودن گفت: تو...قبل از اینکه بیای کتابفروشی...قبل از همون بار اول...پدرم...پدرمو دیده بودی؟

_بعدا دربارش حرف میزنیم.

+نه! الان بگو. دیده بودیش؟ بهت...بهت پول داده تا بیای پیش من؟ تو...تو خودت../

جونگین کلافه دستش رو روی صورتش کشید و با بالا بردن صداش توجه کیونگسو رو جلب کرد: کیونگسو! گفتم بعدا حرف میزنیم باشه؟

+چرا؟

_اصلا نمیفهمی؟ بابام حالش خوب نیست! نمیدونم قراره چه بلایی سرش بیاد. حال خودم بده اما اینجا تنها کسی ام میتونه به بقیه کمک کنه اونوقت تو داری پشت تلفن بازخواستم میکنی؟ یک ذره برات اهمیت نداره که من الان چه حسی دارم؟

+برای تو اهمیتی داره؟ اصلا...من الان از کجا باید بدونم تو هرکاری که کردی به خاطر اینکه خودت میخواستی بوده؟ چطوری میتونم بهت اعتماد کنم وقتی فهمیدم تو حتی قبل از اینکه منو ببینی میخواستی بهم نزدیک بشی؟

_کیونگسو لطفا بس کن.

+حتی...حتی اونباری که خواستی کتابفروشی رو تمیز کنی...یا...یا وقتی ازم خواستی به سوبین درس بدم...وقتی...وقتی گفتم دوست دارم و قبولم کردی هم به خاطر قراری بود که با پدرم گذاشته بودی؟

Sinner Angel 🧚‍♂️Место, где живут истории. Откройте их для себя