Part 5 🧚‍♂️

158 66 37
                                    

_کیونگسو؟ سویی؟ اخمالو؟ کجایی؟

با شنیدن صدای جونگین دست از شستن دست هاش برداشت و بعد از خشک کردنشون به طرف در رفت.

از چند روز پیش که اسمش رو بهش گفته بود جمله ای نبود که کای بدون اینکه اسمش رو توش به کار نبره به زبون بیاره. توی تمام جمله هاش کیونگسو و تمام اسم های دیگه ای که میشد باهاش ساخت پیدا میشد اما هنوز هم دست از اخمالو گفتن برنمیداشت.

از اتاق نسبتا کوچیکی که داخلش بود بیرون رفت و به محض خارج شدنش جونگینی رو دید که توی جاش خشک شده و با چشم های گرد شده بهش نگاه میکرد.

نگاهی به سر تا پای خودش انداخت اما هیچ چیز عجیبی دیده نمیشد! اگه با دست های خونی دیده میشد احتمالا کای کمتر از الان متعجب میشد.

+چته؟

_تو...از کجا اومدی اینجا؟ قسم میخورم چند ثانیه پیش اصلا اینطرفا نبودی!

نگاهی به پشت سرش انداخت و با ابروهای بالا رفته به دری که ازش خارج شده بود اشاره کرد.

جونگین به سرعت جلو اومد و طوری که انگار قاره ی جدیدی کشف کرده باشه شروع به بالا و پایین پریدن کرد.

_اوه خدایا! اینو ندیده بودم! این...این یه دره مخفیه؟ ها؟

+نه! کاملا هم معلومه که اونجاست.

با چشم هایی که تعجب و خوشحالی ازشون میبارید دستش رو روی در چوبی کشید و طوری انگار میخواست بغلش کنه خودش رو بهش چسبوند.

_وای نگاه کن! اینجا همیشه چیزای جالبی پیدا میشه. من عاشق مغازتم سو! اینجا همه چیز پیدا میشه! تو حق داری اگه هیچ وقت نخوای از اینجا بری بیرون!

به سرعت به طرف کیونگسو رفت و از توی جیب هودی زرد رنگی که تنش بود دست مشت شدش رو بیرون آورد و با باز شدن گره بین انگشت هاش کیونگسو تونست تعدادی تیله ی رنگی رو بینشون ببینه.

_ببینشون کیونگی! اینارو بین قفسه ها پیدا کردم. قشنگ نیستن؟

نگاهش رو چند ثانیه روی گوی های رنگی توی مشت کای ثابت نگه داشت.
هیچ وقت سعی نکرده بود از گوشه و کنار های مغازش سر دربیاره!

سرش رو تکون داد و دوباره به صفحات کتابش خیره شد.

جونگین که انگار سرگرمی تازه ای پیدا کرده بود با خوشحالی و کمی رقص کمر به طرف درب تازه کشف شدش رفت اما قبل از اینکه انگشت هاش دستگیره رو لمس کنن صدای کیونگسو توی گوشش پیچید: نمیتونی وارد اونجا بشی.

_چی؟ چرا؟

بدون اینکه جوابی بده خودش رو به نشنیدن زد و اجازه داد جاذبه ی زمین لب های جونگین رو به طرف خودش بکشه.

_کیونگسو؟ چرا نمیتونم برم تو؟ بزار برم باشه؟ لطفا! از همین دم در توش رو نگاه میکنم. باشه؟

Sinner Angel 🧚‍♂️Donde viven las historias. Descúbrelo ahora