Part 31 🧚‍♂️

78 25 11
                                    

با کنترل کردن چشم هاش برای بار چهارم نگاهش رو از جونگین گرفت و به میزی که درحال تمیز کردنش بود داد.
با صدای سوهو در نزدیکیش توی جاش پرید و وقتی نگاه متعجبش رو دید لبخند معذبی زد.

×بچه ها پسفردا میخواییم بالاخره رسما اولین روز کاریمون رو داشته باشیم. پس لطفا! لطفا! انقدر از زیر کار در نرید!...کیونگسو پونزده دقیقست که داری اون میزو تمیز میکنی! اگه میتونست حرف بزنه الان التماست میکرد ازش دور شی.

جونگین بلافاصله جلو دویید و با گرفتن دستمال پارچه ای از کیونگسو یکی از دست هاش رو گرفت و با لبخند عمیقی گفت: حتما خسته شده. من به جاش انجام میدم.

کیونگسو بی حرف به دستش که بین انگشت های جونگین گم شده بود نگاه میکرد و سعی میکرد دلیلی برای گرفته شدن دستش پیدا کنه.

×آره کیونگسو؟

بلافاصله سرش رو بالا گرفت و به نگاه منتظر سوهو نگاه کرد.

+آره!

×خوبه پس به ییشینگ میگم چهارتا غذا بگیره.

+چی؟ نه من میخوام برم خونه.

×چرا؟ همین الام گفتی میخوری!

+زود برمیگردم. پدرم برای ناهار منتظرمه.

×خیله خب پس...میگم سه تا../

_دوتا. منم باید برم یه جایی. تا یکم دیگه برمیگردم.

سوهو کلافه سرتکون داد و با بالا آوردن دستش انگشتش رو به طرف کیونگسو گرفت و با اخم کمرنگی گفت: درسته لی این چند وقت بهت یاد داده چیکار کنی ولی من هنوزم ازت ناراضی ام. باید بیشتر تلاش کنی.

+من فقط قراره کمک لی هیونگ کنم. اون خودشم گفته از کارم راضیه تو هم همیشه به حرفش گوش میدی پس نمیتونی ازم ایراد بگیری هیونگ. اما من عصر که اومدم بازم تمرین میکنم.

کمی خم شد و با صدای آرومی گفت: خداحافظ

بدون توجه به فریاد های عصبانی و متعجب سوهو به سرعت بیرون دویید و از کافه خارج شد.

چند ثانیه بعد وقتی حضور کسی رو نزدیک به خودش احساس کرد به عقب برگشت و با دیدن جونگین متعجب سرجاش ایستاد و بدون اینکه حرفی بزنه چند ثانیه بهش خیره موند.

کیونگسو منتظر توضیح بود اما جونگین میخواست ازش سوال پرسیده بشه.

نفس عمیقی کشید و بدون اینکه چیزی بگه دوباره به راهش ادامه داد و قدم های جونگین رو پشت سرش شمرد...

شرمنده بابت کوتاه بودنش🙃
خیلی زیاااد دوستون دارم💙

Sinner Angel 🧚‍♂️Where stories live. Discover now