Part 30 🧚‍♂️

59 27 20
                                    

همزمان با ورودش خواست بی سروصدا شروع به کاری کنه تا سوهو به خاطر دیر اومدن توبیخش نکنه اما وقتی لی و سوهو رو خم شده روی چیزی دید با کنجکاوی جلو رفت.

+چیشده؟

با کنار رفتن سوهو و دیدن چهره سرخ شده از درد جونگین نفس عمیق و پرسروصدایی کشید.

×وقتی قهوه ساز رو میاوردن محکم خورد بهش حالام کبود شده ولی یخ نداریم.

+من میارم.

بلافاصله بیرون دویید و جمله جونگین که میگفت حالش خوبه رو نشنید.

چند دقیقه بعد وقتی کیونگسو بطری آب یخ زده ای برگشت و جونگین رو هیچ جا ندید به طرف سوهو رفت: چیشد؟ حالش بده هنوز؟

×نه. توی آشپزخونست. اینو از کجا آوردی؟

+چندتا کوچه پایین تر از یه پسری که توی یه رستوران کار میکرد گرفتم.

×باشه ببر بزار روی کبودیش. البته اگه تاثیر داشته باشه.

+من ببرم؟

×پس کی؟ نمیبینی دارم کار میکنم؟ یا اینکه میخوای دوباره یادت بندازم اون همه گوشتی که آجوما پخته بود رو چیکار کردی؟

اخم هاش رو توی هم کشید و با قدم های بلند به طرف آشپزخونه رفت.

با دیدنش که بی حرف روی صندلی نشسته بود و سرش رو به دیوار تکیه داده بود جلو رفت و بطری رو بالا برد: بیا. بزارش رو کبودیت. بهتر میشه.

_خودم بزارم؟

+آره!

_خب پس...نمیخواد. خوشم نمیاد چیزای یخ توی دستم بگیرم.

با گیجی پلک آرومی زد و بی اینکه حرف دیگه ای بزنه جلو رفت و با از بین بردن فاصلشون بطری یخ رو بی توجه به ناله آرومش روی گونه باد کردش گذاشت.

_دیشب سالم رسیدی خونه؟

+بجز چندتا دزد و منحرف مستی که دنبالم کردن؛ آره.

جونگین وحشت زده دستش رو کنار زد صاف توی جاش نشست: بجز چی؟

دست جونگین رو کنار زد و بطری رو دوباره روی صورتش گذاشت: مجبور نبودی بیای اینجا که آسیب ببینی.

_مجبورم. نمیتونم خودمو راضی به هرروز ندیدنت کنم.

+وقتی ججو بودی و بهت زنگ زدم خیلی از شنیدن صدام خوشحال نبودی. الان میخوای هرروز ببینیم؟

_وقتی ججو بودم نگران پدرم بودم اما بازم هرروز دلم برات تنگ میشد. وحشت زده شدم از اینکه تو اینطوری فهمیدی...یه زمان...میخواستم همه چیزو بهت بگم ولی بعدش پشیمون شدم چون همون ماه های اول دیگه اونطوری ادامه ندادم. اما الان فهمیدم تو حق داشتی همه چیزو بدونی حتی اگه ازم بدت میومد.

+ازت بدم اومد.

با پایین افتادن سر جونگین اخمش پررنگ تر شد.

Sinner Angel 🧚‍♂️Donde viven las historias. Descúbrelo ahora