با خوشحالی از آیس لاتش میخورد و با قدم های آروم به طرف محل کارش میرفت.
میدونست اگه میخواست همونجا هر نوشیدنی ای که میخواد رو داشته باشه اما اینطوری خریدنش توی راه اونم وقتی که حال خوبی داشت مزه دیگه ای بهش میداد.دیشب نفهمیده بود که جونگین کی از خونه رفته اما صبح وقتی چشم هاش رو باز کرد فهمید شب قبل یکی از راحت ترین خواب های اخیرش رو داشته.
با دیدن چیزی پشت ویترین لب هاش رو توی دهنش کشید و بعد از چند ثانیه فکر کردن وارد مغازه شد.
*****
پاهاشون رو روی میز انداخته بودن و درحالی که با سروصدای زیادی اسنک میخوردن با دقت به فیلمی که پخش میشد خیره شده بودن.
جونگین بی توجه به داد و بیداد های لوهان که از داخل اتاق التماسشون میکرد یکم آرومتر باشن صدای فیلم رو زیاد کرده بود و سهون نسبتا بی اهمیت مشت هاش رو پر از چیپس میکرد و چشم هاش رو به صفحه تلویزیون دوخته بود.
جونگین دهنش رو به زحمت خالی کرد و با نشون دادن پسر نوجوون داخل فیلم گفت: کلاه فضانوردیش دست پدرشه.
سهون به شدت سرش رو تکون داد.
با مشخص شدن درست بودن حرف جونگین جفتشون نیشخند عمیقی زدن.
با جلوتر رفتن فیلم جونگین صندل هاش رو دراورد و پاهاش رو روی کاناپه جمع کرد تا بتونه بیشتر حواسش رو جمع فیلم بکنه.
با بغضی که به سراغش اومده بود گفت: همیشه با این تیکه گریم میگیره.
سهون با نفس عمیق و آرومی که کشید به آرومی گفت: وقتی مدیر مدرسه آگی رو صدا رو میکنه تا تشویقش کنه باعث میشه قلبم به درد بیاد.
لوهان با حرص و عصبانیت از اتاق بیرون اومد و بالشتی که دستش بود رو به طرف جونگین پرت کرد.
×کیم جونگین لعنتی! این فیلم لعنتی رو هزار و پونصد بار نگاه کردین! یه بار نگاهش نمیکردی چی میشد؟
_یاا! فیلم به این قشنگی!
×برای بچه هاست! هربار میخوایید فیلم ببینید همینو میبینید هربار هم میزنید زیر گریه؟ اصلا نمیتونستی ظهر بیای؟ دیشب تا آخر شب سرکار بودم.
_اون موقع باید برم سرکار! فقط صبحا میتونم اینجا باشم. خوشحال نیستی بعد از این همه وقت اومدم؟
×واقعا فکر میکنی خوشحالم؟ چرا پیش کیونگسوی عزیزت نیستی؟
جونگین با یادآوری کیونگسو اشک توی چشم هاش رو کنار زد و به سرعت به طرف لوهان رفت تا درباره دیشب باهاش حرف بزنه.
_لوهان! دیشب بهم گفت میتونم برم خونشون! باهم شام خوردیم.
لوهان سرش رو تکون داد و مخلوط کن رو از کابینت بیرون آورد و روی اپن گذاشت.
به طرف یخچال رفت و نگاه کوتاهی به جونگین انداخت و با نیشخند گفت: خب؟ بوسش هم کردی؟
_یاا!...نه. فکر کنم موقعیتش نبود. اما وقتی خوابش برد../
×سهونااااا توت فرنگی و موز هایی که برای اسموتی کنار گذاشته بودم کجان؟
سهون نگاه گیجی به لوهان انداخت و به نشونه بی اطلاعی شونه هاش رو بالا انداخت.
جونگین اما با ترس و لبخند کمرنگی به آشغال های میوه ای که روی میز رها کرده بود نگاه میکرد.
گوشه لبش رو گاز آرومی گرفت و همونطور که به طرف در میرفت گفت: من...دیگه برم. احتمالا تا حالا دیر هم کردم. کیونگسو../
×یا! اونا میوه های منن؟ کیم جونگین!
قبل از اینکه لوهان بد و بیراه هاش رو بارش کنه به سرعت دستی برای سهون تکون داد و با برداشتن کفش هاش از خونه بیرون رفت.
نگاهی به در بسته شده پست سرش انداخت و با چرخوندن چشم هاش گفت: پسره خسیس! رسما دوستی من و سهون رو به خطر انداخته.
نگاهی به ساعتش انداخت و وقتی دید از چیزی که باید دیرتر شده شدوع به دوییدن کرد.
****
_هیونگ؟ کیونگسو کجاست؟
×لباس عوض میکنه.
به طرف اتاق کوچیک رفت و با لبخند درخشانی وارد شد.
_کیونگسویاااا
کیونگسو شک زده توی جاش پرید.
+جونگین؟
_چیشده؟ چرا نفس نفس میزنی؟
بسته رو پشتش پنهان کرد.
+ترسیدم! یهویی اومدی تو.
_اوه...متاسفم.
لبخند بانمکی زد و با نوک انگشتش به آرومی روی عینک کیونگسو ضربه زد.
_دیشب خوب خوابیدی؟
با تایید کیونگسو لبخندش پررنگ تر شد و با اشاره به بیرون گفت: بستنی یخی خریدم. برای تو توت فرنگیه. مطمئنم که ترش نیست. بیا بریم بخوریم.
سرش رو بالا و پایین کرد و لباس های توی دستش رو بالا گرفت: تو برو منم یکم دیگه میام.
ESTÁS LEYENDO
Sinner Angel 🧚♂️
RomanceFiction: Sinner Angel Couple : Kaisoo Genre : Romance, Angst, Fantasy Writer : Honey Bee ......................................................................... کیونگسو هیچ وقت نفهمید چیزی که درگیرش شده نفرینه یا طلسم...اما میدونست هرچی که هست باع...