هیچ کس رو نداشت! واقعا هیچ کس رو نداشت که بتونه باهاش حرف بزنه.
سهون قرار نبود تا سه روز آینده برگرده سئول؛ با هیچ کدوم از دوستاش اندازه ای نزدیک نبود که بتونه اتفاقات خصوصی زندگیش رو باهاشون در میون بذاره...خانوادش ازش دور بودن و حتی اگه میتونست هم نمیخواست چیزی از اتفاقی که افتاده بود براشون تعریف کنه.
پس همه ی این دلایل قانع کننده بودن تا خودش رو راضی کنه و برای بیرون ریختن افکارش مقابل لوهان بشینه.
خونه ی خودش خالی از هرنوع خوراکی ای بود پس رفته بود خونه ی سهون اما با دیدن لوهان تصمیم گرفته بود داخل دعوتش کنه.
دومین بطری شراب برنجشون رو باز کرد و بعد از پر کردن کاسه ی کای برای خودش ریخت. اما جونگین، افسرده سرش رو روی میز گذاشته بود و به اتفاقات اطراف اهمیتی نمیداد.
+خب...حالا میخوای چیکار کنی؟
نگاه عصبی ای به لوهان انداخت و دوباره سرش رو روی میز برگردوند تا بازم از خنکاش استفاده کنه.
_اگه میدونستم چرا باید با تو حرف میزدم؟
+آره...همینکه داری باهام حرف میزنی مشخص میکنه چقدر گیج شدی.
_گیج نشدم.
+پس دقیقا میشه بگی چته کیم جونگین؟
با سکوت جونگین و دیدن ظرف دست نخوردش بطری رو به لب هاش چسبوند تا تنها به خوردنش ادامه بده.
+به خودت دروغ نگو! سعی هم نکن خودتو بپیچونی. شب شده؛ تو از دیروز اینجایی و به هیچ نتیجه ای هم نرسیدی.
_اگه برگردم پیشش...میفهمم چی میخوام؟
+قرار نیست با بودن پیش کسی بفهمی میخوایش یا نه. فقط ببین ته قلبت وقتی بهش فکر میکنی چه حسی بهت دست میده. همون کافیه تا بفهمی تو هم اون حسو بهش داری یا نه. ولی اگه بعد از اینکار بازم نفهمیدی توی قلبت چی میگذره، حق نداری به خاطر اینکه اون دوست داره به خودت مغرور بشی یا الکی با خودت فکر کنی تو هم همچین حسی داری؛ فهمیدی؟ باید انقدر از چیزی که توی وجودته مطمئن باشی که وقتی نزدیکشی پیش خودت قسم بخوری هیچ وقت نمیخوای ازش دور بشی.
_تو نمیفهمی لوهان...من یه اشتباه بزرگ کردم! از اولشم بهش دروغ گفتم اما اون بهم اعتماد کرد و هرچیزی که توی زندگیش بود رو بهم گفت. عذاب وجدان کارم بهم اجازه نمیده فکر بیشتری دربارش بکنم.
+برام مهم نیست دروغت چی بوده جونگین. اما اگه پیشش فقط خودت بودی؛ یعنی اون خود تورو دوست داره؛ پس فکر الکی پیش خودت نکن. میتونی هرچقدر که میخوای صبر کنی تا بالاخره با خودت کنار بیای ولی حواست باشه انقدر تنبلی نکنی تا دیر بشه!
با سکوت جونگین بی حوصله نگاهی به اطراف انداخت و نفس پر سر و صدایی کشید.
+اینجا بدون سهون خیلی خالیه!
ESTÁS LEYENDO
Sinner Angel 🧚♂️
RomanceFiction: Sinner Angel Couple : Kaisoo Genre : Romance, Angst, Fantasy Writer : Honey Bee ......................................................................... کیونگسو هیچ وقت نفهمید چیزی که درگیرش شده نفرینه یا طلسم...اما میدونست هرچی که هست باع...