Part 18 🧚‍♂️

127 64 59
                                    

نارنگی های ترشی که پدرش بهش داده بود رو دونه دونه پوست میکند و هرچند دقیقه یکبار با ورق زدن کتابش یه پرش رو توی دهنش میذاشت و صورتش رو به خاطر مزش جمع میکرد.

_کیونگسو؟

+هوم

_به نظرم...پدرت خیلی دلش میخواست بیاد تو.

نگاه مرددی به جونگین انداخت بی اینکه جوابی بده دوباره سرش رو پایین انداخت.

_مطمئنم منتظر یه اشاره ی کوچیک از تو بود.

+نه جونگین نبود.

_زودباش کیونگسو! خودتم قبول داری که بود!!

+باشه بود!

_دیدی؟ بود. چرا ازش نخواستی بیاد اینجا؟ شما دوتا...رابطتون خوب به نظر میرسید!

+نه نمیرسید. بیخیال جونگین تو هیچی نمیدونی. فقط از چیزایی که دیدی حرف میزنی.

_چیزایی که ندیدم چیه؟

+چیزایین که ندیدی.

_کیونگسو تو همه چیز منو میدونی. با خواهرم و بهترین دوستم آشنا شدی؛ درباره ی همه ی زندگیم بهت گفتم ولی من هیچی درباره تو نمیدونم!

+چی میخوای دربارم بدونی؟ هیچی وجود نداره.

_من تاحالا فکر میکردم مشکل بزرگی بین تو و خانوادت وجود داره که هیچی نمیپرسیدم؛ اما مردی که چند دقیقه پیش دیدم قلبش برای دیدن تو دیوونه شده بود و خودت هم...خوب میدونم که وقتی دیدیش یکی از شادترین لحظاتی بود که تورو داخلش دیدم.

+خب...؟

_خب؟ خب چرا انقدر از هم دوری میکنید؟ کار اشتباهی کرده؟ نکنه...به مادرت خیانت میکنه؟ ها؟

افکار احمقانه ای که به ذهن جونگین رسیده بودن باعث شد چند ثانیه بی صدا بخنده.

+جونگین...مادر من وقتی بچه بودم فوت کرد.

_اوه...متاسفم!

+عیبی نداره.

_خب...پس چی؟

+هیچی. اون کاری نکرده.

_یعنی تو کاری کردی؟...اوه خدایا! با همسر دوم پدرت خوابیدی و برای اینکه نفهمه فرار کردی اینجا؟

+چی میگی جونگین؟

_پس چی؟

+انقدر مهمه که بدونی؟

_آره! مگه اینکه نخوای من دیگه دوستت باشم.

اخم پررنگی کرد و سعی کرد جلوی چرخش چشم هاش رو بگیره. چرا جونگین همیشه دست روی نقاط ضعفش میذاشت؟

+داری معامله میکنی تا اگه حرف نزدیم بری؟

_نه. به هرحال قرار نیست برم. فقط میخوام باهام حرف بزنی! همین.

Sinner Angel 🧚‍♂️Where stories live. Discover now