نارنگی های ترشی که پدرش بهش داده بود رو دونه دونه پوست میکند و هرچند دقیقه یکبار با ورق زدن کتابش یه پرش رو توی دهنش میذاشت و صورتش رو به خاطر مزش جمع میکرد.
_کیونگسو؟
+هوم
_به نظرم...پدرت خیلی دلش میخواست بیاد تو.
نگاه مرددی به جونگین انداخت بی اینکه جوابی بده دوباره سرش رو پایین انداخت.
_مطمئنم منتظر یه اشاره ی کوچیک از تو بود.
+نه جونگین نبود.
_زودباش کیونگسو! خودتم قبول داری که بود!!
+باشه بود!
_دیدی؟ بود. چرا ازش نخواستی بیاد اینجا؟ شما دوتا...رابطتون خوب به نظر میرسید!
+نه نمیرسید. بیخیال جونگین تو هیچی نمیدونی. فقط از چیزایی که دیدی حرف میزنی.
_چیزایی که ندیدم چیه؟
+چیزایین که ندیدی.
_کیونگسو تو همه چیز منو میدونی. با خواهرم و بهترین دوستم آشنا شدی؛ درباره ی همه ی زندگیم بهت گفتم ولی من هیچی درباره تو نمیدونم!
+چی میخوای دربارم بدونی؟ هیچی وجود نداره.
_من تاحالا فکر میکردم مشکل بزرگی بین تو و خانوادت وجود داره که هیچی نمیپرسیدم؛ اما مردی که چند دقیقه پیش دیدم قلبش برای دیدن تو دیوونه شده بود و خودت هم...خوب میدونم که وقتی دیدیش یکی از شادترین لحظاتی بود که تورو داخلش دیدم.
+خب...؟
_خب؟ خب چرا انقدر از هم دوری میکنید؟ کار اشتباهی کرده؟ نکنه...به مادرت خیانت میکنه؟ ها؟
افکار احمقانه ای که به ذهن جونگین رسیده بودن باعث شد چند ثانیه بی صدا بخنده.
+جونگین...مادر من وقتی بچه بودم فوت کرد.
_اوه...متاسفم!
+عیبی نداره.
_خب...پس چی؟
+هیچی. اون کاری نکرده.
_یعنی تو کاری کردی؟...اوه خدایا! با همسر دوم پدرت خوابیدی و برای اینکه نفهمه فرار کردی اینجا؟
+چی میگی جونگین؟
_پس چی؟
+انقدر مهمه که بدونی؟
_آره! مگه اینکه نخوای من دیگه دوستت باشم.
اخم پررنگی کرد و سعی کرد جلوی چرخش چشم هاش رو بگیره. چرا جونگین همیشه دست روی نقاط ضعفش میذاشت؟
+داری معامله میکنی تا اگه حرف نزدیم بری؟
_نه. به هرحال قرار نیست برم. فقط میخوام باهام حرف بزنی! همین.
YOU ARE READING
Sinner Angel 🧚♂️
RomanceFiction: Sinner Angel Couple : Kaisoo Genre : Romance, Angst, Fantasy Writer : Honey Bee ......................................................................... کیونگسو هیچ وقت نفهمید چیزی که درگیرش شده نفرینه یا طلسم...اما میدونست هرچی که هست باع...