Part 32 🧚‍♂️

57 18 10
                                    

با رسیدن به خونه، جونگین لبخند عمیقی زد و قدمی به عقب برداشت.

کیونگسو فکر میکرد امشب هم مثل دفعات قبل بدون حرف از اونجا میره اما با صدای جونگین توی جاش متوقف شد.

_فردا افتتاحیست. حتما میای؛ مگه نه؟

با سکوت کیونگسو تابی روی پاهاش خورد و با تردید گفت: شنیدم به سوهو هیونگ میگفتی ممکنه نتونی بیای ولی...لطفا بیا. باشه؟

+پدرم چند روز قراره کره نباشه. شاید خواستم فردا رو پیشش باشم.

_اوه...باشه پس...امیدوارم بهت خوش بگذره. خوشحال میشم اگه ببینمت. شب بخیر.

به داخل رفتن کیونگسو خیره شد و خواست با بسته شدن در برگرده که زمزمه آروم کیونگسو رو شنید.

+شب بخیر

با چشم های گرد شده به در بسته شده نگاه کرد و وقتی فهمید درست شنیده ذوق زده دستش رو روی دهنش گذاشت.

لبخند عمیقی زد همونطور که به آرومی بدنش رو تکون میداد راه اومده رو برگشت و به طرف خونش رفت.

*****

برای بار دهم به در ورودی نگاه کرد و وقتی باز هم کیونگسو رو ندید ناامید به تمیز کردن میز ادامه داد و تلاش کرد بار دیگه که ؛ اما بعد از چند دقیقه با شنیدن صدای خوشحال سوهو که کیونگسو رو خطاب قرار میداد هیجان زده سرش رو بالا گرفت و دید کیونگسو بهش خیره شده.

لبخند عمیق و شادی زد و با قدم های سریعی به طرفش رفت.

_اومدی؟

کیونگسو به آرومی سرش رو تکون داد و جونگین با لبخندی که از این عمیق تر نمیشد گفت: خیلی خوشحالم که میبینمت. ممنونم که اومدی سویا!

با شنیدن اسمش از زبون جونگین لبخند کمرنگی زد با پایین فرستادن سرش گفت: میرم کمک کنم.

_اوه..آره. میتونی اول لباستو عوض کنی.

خواست دنبال کیونگسو بره اما دیدن چشم غره سوهو کافی بود تا لب هاش رو آویزون کنه و به ادامه کارش برگرده.

*****

به محض تموم شدن کار و خداحافظی کردن از سوهو و ییشینگ، جونگین مثل همیشه با چند قدم فاصله کیونگسو رو به طرف خونش همراهی میکرد.

وقتی بالاخره رسیدن جرعتش رو جمع کرد و قبل از اینکه کیونگسو دور بشه به آرومی صداش کرد.

_کیونگسو؟

با نگاه سوالی سو، دستی که تمام مدت پشتش بود رو جلو آورد و جعبه کوچیکی رو جلوی صورت کیونگسو گرفت: اینو امروز برای تو خریدم. به...مناسبت شروع کار جدیدت! امیدوارم توش موفق باشی...و هرروز بتونم لبخندت رو ببینم.

کیونگسو با کنجکاوی جعبه رو از جونگین گرفت و بلافاصله نگاهی داخلش انداخت.
کاکتوس کوچیک و تیغ داری که داخل گلدون سفید رنگی بود و دورش با صدف های ریز تزیین شده بود.

Sinner Angel 🧚‍♂️Onde histórias criam vida. Descubra agora