با سر درد بدی که به جونش افتاده بود از اتاق بیرون رفت تا بتونه بعد از یک روز کمی قهوه بخوره.
بی حوصله دستش رو روی چشماش میکشید و با حس عینکی که الان دستش رو زیرش کرده بود احساس امنیت میکرد.
نگاهی به میز بزرگی که وسط مغازه رو اشغال کرده بود انداخت و با حس تکون خوردن چیزی زیرش با ترس عقب رفت.
با بیرون اومدن جونگین از زیر میز با وحشت فریادی کشید و عقب تر رفت.
+تو اینجا چیکار میکنی؟
کای با چشم های ریز شده روی میز دنبال عینکش گشت و با پیدا کردنش بلافاصله روی چشم هاش گذاشتش تا کیونگسو رو واضح ببینه.
_معذرت میخوام...ولی خیلی سرد بود. شب اونجا خوابیدم.
با تعجب نگاه دوباره ای به زیر میز انداخت با اشاره بهش گفت: کل دیروز اینجا بودی؟ چرا نرفتی؟
+خب...تو حالت بد بود! فکر کردم اگه تنها نمونی بهتر باشه.
چهرش به بی حسی قبل برگشت و به طرف هدف قبلش قدم برداشت.
+بهش عادت دارم. اما حداقل میتونستی بهم بگی تا بهت بگم بیای پیشم بخوابی.
_فکر میکردم دلت نمیخواد برم اونجا!!
با چیزی که جونگین گفت بار دیگه با تعجب به طرفش برگشت تا دلیلی برای حرفی که زده بود پیدا کنه!
حق با کای بود. کیونگسو از اینکه اتاقش رو با کسی شریک بشه متنفر بود اما حالا انگار جونگین جزئی از همون اتاق بود و چیزی ته قلبش مشکلی با حضورش نداشت.
شاید برای این بود که از شریک شدن کتابفروشی هم نفرت داشت اما کای خودش رو به زور اونجا جا داده بود.
با سر پایین افتاده و خیره به ماگ خالی گفت: اگه خیلی دلت میخواد...اشکالی نداره بری. فقط لطفا دست../
با حس حرکت باد توی هوا سرش رو بلند کرد و فضای اطرافش رو طوری خالی دید که انگار هیچ کس هیچ وقت جز پسر فروشنده اونجا نبوده!
*****
به سرعت خودش رو به اتاق رسوند و با اولین قدمش تونست همه ی چیزایی که توی اتاق بود رو از نظر بگذرونه.
روی تخت تک نفره ی گوشه ی اتاق نشست و همونطور که لبخند به لب داشت سرش رو دور اتاق کوچیک چرخوند.
مجموع وسائل داخل اتاق به تعداد انگشت های یک دست هم نمیرسیدن.
تخت تک نفره و مرتبی که گوشه ی اتاق بود رو به روی یخچال کوچیک و کمد چوبی ای که احتمالا لباس هاش رو داخلش میذاشت تنها چیزایی بودن که به چشم جونگین اومدن.
کنار تخت پر بود از نودل های لیوانی مرتب چیده شده و آماده ی خوردن همراه کتری برقی کوچیکی که به نظر بود از آخرین استفاده ای که ازش شده زمان زیادی میگذره و در آخر در سفید رنگی که احتمالا حمام و دستشویی رو توی خودش جا داده بود.
ESTÁS LEYENDO
Sinner Angel 🧚♂️
RomanceFiction: Sinner Angel Couple : Kaisoo Genre : Romance, Angst, Fantasy Writer : Honey Bee ......................................................................... کیونگسو هیچ وقت نفهمید چیزی که درگیرش شده نفرینه یا طلسم...اما میدونست هرچی که هست باع...
