_این قشنگه؟
کیونگسو با کج کردن سرش نگاهی به تیشرت زرد رنگ توی دست کای انداخت و بعد از چند ثانیه فکر کردن سرش رو به دو طرف تکون داد.
+نه.
جونگین بدون اینکه حرف دیگه بزنه با لب های آویزون لباس رو سر جاش گذاشت و کمی دورتر از کیونگسو دوباره شروع به گشتن کرد.
کیونگسو با دیدن چیزی ذوق زده توی جاش پرید و صدای هیجان زدش باعث شد جونگین هم با کنجکاوی به طرفش برگرده.
کیونگسو به سرعت لباسی که چشمش رو گرفته بود برداشت و مقابل جونگین ایستاد.
+اینو بخر.
جونگین با تعجب به تیشرت سفید و رنگ ساده ای که نوشته های مشکی رنگ روش داشت نگاه کرد.
_این؟
+آره.
لباس رو دست جونگین داد و خودش به سرعت به طرف قسمت دیگه رفت و کلاه سفید رنگی رو برداشت و وقتی جونگین رو نزدیک به خودش دید اون رو روی سرش گذاشت.
+با این.
لباس و کلاه هردو ساده بودن و باعث میشد جونگین به خاطر ذوق زدگی زیاد کیونگسو متعجب بشه اما با اینحال باز هم بدون اینکه چیزی بگه سرش رو تکون داد و با بالا گرفتن لباس های دیگه ای که خریده بودن گفت: فکر میکنی بسه؟
+آره...باید برگردیم. یکم دیگه با سوبین کلاس دارم.
_منم باید برم پیش سهون. ولی قبلش بریم خونه ی من که اینارو بذاریم.
با شنیدن اسم سهون حس بدی توی وجودش جا گرفت و با نگاه ناراحتی به دور شدن کای خیره شد.
هنوز فراموش نکرده بود که سهون جونگین رو دوست داره...اگه میفهمید اونا قرار میذارن ازش متنفر میشد؟
*****
با باز شدن در و دیدن لوهان نیشخند عمیقی زد و با کنار زدنش وارد خونه شد.
×خیلی وقت بود ندیده بودمت جونگین!
نگاه پرتردیدی به سر تا پاش انداخت و با گرفتن انگشت اشارش به طرف جونگین گفت: چرا حس میکنم یه چیزی توی ریخت و قیافت عوض شده؟
جونگین نگاهی به لباس هایی که کیونگسو انتخاب کرده بود و پوشیده بودشون انداخت و با تردید گفت: چطوره؟
×احساس میکنم آدمیزادتر شدی!
نیشخند پررنگش دوباره روی لبش برگشت و با بالا گرفتن سرش گفت: دوست پسرم برام لباس انتخاب کرده.
×پس برای همینه. خودت انتخابشون نکردی. دوست پسرت...چی؟ دوست پسرت؟ کیونگ...سو؟
قبل از اینکه جونگین جوابی بده سهون از آشپزخونه بیرون اومد و نگاه متعجبی بهشون انداخت.
+چی شده؟
×هیچی.
لوهان به سرعت گفت تا کنجکاوی سهون رو برطرف کنه.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Sinner Angel 🧚♂️
Любовные романыFiction: Sinner Angel Couple : Kaisoo Genre : Romance, Angst, Fantasy Writer : Honey Bee ......................................................................... کیونگسو هیچ وقت نفهمید چیزی که درگیرش شده نفرینه یا طلسم...اما میدونست هرچی که هست باع...
