Part 9 🧚‍♂️

147 61 29
                                        

_کیونگسو؟ میشنوی چی میگم؟

دستش رو برای بار سوم جلوی چشمش تکون داد تا بالاخره پسر به حرف اومد.

+چرا...چرا من اونجام؟!

_کیونگ؟ حالت خوبه؟

به سرعت سرش رو برگردوند و با چشم های گرد شده به اطراف نگاه کرد.
هنوز لحظه ای که دیده بود جونگین برای بوسیدنش جلو رفته بود جلوی چشم هاش زنده بود.

میخواست به خاطر اتفاقی که افتاده عصبانی باشه اما هر حسی داشت جز عصبانیت.

+لعنت بهت! چرا...چرا عینک نداری؟ لنزات کجان؟

لب هاش رو توی دهنش کشید و با لبخند ترسیده‌ای گفت: اه اون...نمیدونم؛ یعنی...یادم رفته. یکم...عجله داشتم!

با تعجب قدمی به جلو برداشت و نگاه دقیق تری به کیونگسو انداخت.

_تو...چرا سرخ شدی؟

+فقط...یکم...

با حس بالا اومدن محتویات معدش دستش رو روی دهنش گذاشت و با سرعت زیادی خلاف جهت جونگین شروع به دوییدن کرد.

*

_بیا. برات رامن درست کردم.

با اشتیاق زیادی ظرف پلاستیکی رو از جونگین گرفت و دوباره روی تخت فرود اومد. اونقدری ضعف داشت که بتونه ظرف رو همراه غذا بخوره.

جونگین کنارش نشست و با چشم های نگرانی دستش رو روی پیشونیش کشید.

_مطمئنی نمیخوای بریم بیمارستان؟

سرش رو بالا و پایین کرد و حجم بیشتری از غذا رو توی دهنش چپوند.

_فقط همینو داشتیم...الان دیگه نه من پول دارم نه تو! تا هفته ی دیگه هم قرار نیست هیچی در بیاریم.

سرش رو به دو طرف تکون داد و مقدار زیادی از بطری آب کنارش نوشید.

+عیبی نداره.

_ولی...تو چرا یهو حالت بد شد؟ چیز بدی خورده بودی؟

پشت دستش رو روی دهنش کشید و با یاد آوری اتفاق های چند دقیقه پیش معذب توی جاش تکونی خورد و عقب‌تر رفت.

+نه...من...فقط یهویی شد.

_الان که عینک نداری...عصبانی نیستی؟

چنگی به پشت گردنش زد و نگاهش رو به رشته هایی که کم کم خمیر میشدن داد: یکم معذبم میکنه.

کای بدون اینکه منظور دقیق کیونگسو رو بفهمه گفت: الان میارمش.

به محض خروجش از اتاق نگاه عجیبی به در بسته انداخت و به طرف میزی که عینک روش بود رفت.
کیونگسو اون روز عجیب رفتار میکرد اما جونگین هرچقدر فکر میکرد نمیتونست جوابی براش پیدا کنه!

بعد از برداشتن عینک وقتی دوباره وارد اتاق شد کیونگسو داشت باز هم آب جوش توی نودل های لیوانی جدید میریخت.

Sinner Angel 🧚‍♂️Donde viven las historias. Descúbrelo ahora