های
حالتون چطوره؟من این قسمت رو خیلی خوندم و دیگه نمیدونم چطوری شده پس شما اخر قسمت بگین نظرتونو و البته کامنت هم یادتون نره، ووت هم همینطور.
و معذرت میخوام بابت دیر اپ شدن ادیت دیر رسید بهم و من دوباره خوندمش و حس میکردم دوباره باید یسری چیزا اضاف کنم و کم کنم و حالا اینی شده که اپ کردم. اینقدر خوندمش که خودمم الان نمیدونم دقیقا چی از اب دراومده.
راستی چطوره ی تکونی به خودتون بدین و اون صد نفری که افلاین میخونین هم ووت بدین؟😂
~~~
صبح، لویی با احساس اغوش گرم عجیبی بیدار شد. گرگ سفید و بزرگ هری اون رو توی خزهاش قایم کرده بود و مدام دمش رو روی صورتش میکشید.
نرم بودن گرگ بزرگ، اون رو توی خودش غرق کرده بود و باعث شده بود که لویی یک خواب عمیق داشته باشه.
لویی توی اغوش گرم و بزرگ گرگ سفید بود، اغوش نرم و احساس گرمایی که ارامش دهنده بود و امنیت داشت. احساس امنیت و خوشحالی صبحگاهیش باعث شده بود توی خواب و بیداری لبخند بزنه.
اما گاهی هم گرگ شیطونی میکرد و دمش رو روی دماغش میذاشت و باعث میشد لویی خوابش بپره.
در اخر، لویی نتونست مقاومت کنه و توی اون اغوش گرم و نرم بمونه چون زیر سرش خالی شد و گرگ سفید روش پرید و صورتش رو لیس زد.
لویی بین خندههاش با صدای بلند گفت:
" نه...خدای من هری نکن... باشه بیدارم."
لویی چشمهاش رو باز کرد و با تنبلی خودش رو از روی گرگ خواست کنار بزنه که گرگ سفید مقاومت کرد."میشه از روم بری کنار؟ دارم خفه میشم. فکر میکنی کوچیکی؟"
و بعد دوباره زیر گرگ سفید تقلا کرد اما فایدهای نداشت.در اخر گرگ سفید، پوزهش رو زیر گردن جفتش مالوند و بعد سرش رو بالا اورد و زوزهای کشید و از روی لویی بلند شد.
YOU ARE READING
Fake Alpha [L.S]
Fanfiction-Complete- "برای انتخاب لونا دیگه وقتی ندارم. تو جفت مقدر شده ی منی اهمیتی نمیدم اگر یه الفا یا هر کوفت دیگه ای تو حق نداری این تصمیم رو بگیری که نمیخوای لونا باشی." "من الفام و الفاها نمیتونن جفت بشن. در ضمن من به جفت های مقدر شده اندازه ی فاک هم ا...