هایییی👋🏻❤️
امیدوارم حالتون خوب باشه. ببخشید بخاطر فاصله ی زیاد بین اپ ها این بخاطر اینه که من یه مدته داستان از ذهنم پریده.
بهرحال امیدوارم از این قسمت خوشتون بیاد.
ووت و کامنت یادتون نره❤️✨
~~~
الان نیم ساعت بود که تلاش میکرد بخوابه اما خوابش نمیبرد. خیلی خسته بود و چشمهاش سنگین شده بودن.
پس توی فکرای مختلف رفت.
مثلا فکرهای قشنگ.
خب هری خیلی احساساتی بود و همینطور مهربون، و لویی نتیجه گرفته بود که هیچوقت اونو عصبانی نکنه. اخه عصبانیت هری خیلی ترسناک بود. و خیلی هم ناراحت کننده. اینطوری میمونه که بهت عذاب وجدان میده و تو رو هم ناراحت میکنه، پس بطور غیر مستقیم میری دنبال کار اشتباهت میگردی.
اوایل رابطشون از اینکه هری خیلی مراقب بود، اذیت میشد اما الان داره میبینه که خیلی هم بد نیست. این مراقبت، تبدیل احساساتش، به زبون سادهست.
لویی مشکلی با مراقبت و محتاط بودن هری نداشت و باهاش کنار اومده بود.
اما دلش دوباره از اون تاج گل قشنگ میخواست. یعنی دوباره هری براش درست میکرد؟ بهتر بود اونو ببره جنگل، جای پر از گل، بهش چندتا گل و گیاه بده و بهش زل بزنه تا وقتی که خودش بفهمه که باید چیکار کنه.
داشت کمکم خوابش میگرفت، تصاویر محو درمورد جنگل و جفت خوشگلش.
ولی صدای در باعث شد که تمام تلاشهای لویی بی ثمر باشه.
"خدای من..."
لویی هوفی کشید و از روی تخت بلند شد، صدای در بیشتر شد.با خواب الودگی به سمت در رفت و در رو باز کرد، با دیدن اون دو نفر چشمهاش رو چرخوند.
"چیه؟ میخواین برین گشت؟ گروهتون کامل نیست؟"
لویی کلافه و بی حوصله پرسید."چرا رنگت پریده؟"
زین با نگاه ریز شدهای گفت."چون نباید وقتی یکی داره تلاش میکنه بخوابه رو بیدار کنین."
لویی جواب داد و خواست بره کنار تا بیان داخل اما تیلور صداش زد."میخوایم بریم شهر، این زین از صبح تا الان خونه من بوده داشته راضیم میکرده که باهاش برم خونه اون پسره قهوه بخوریم، بعد من گفتم خودم تنها برم اونجا بشینم اونا رو نگاه کنم حوصلم سر میره، پس تو بیا ما میشینیم رو یه کاناپه اونا رو نگاه میکنیم با هم میخندیم."
YOU ARE READING
Fake Alpha [L.S]
Fanfiction-Complete- "برای انتخاب لونا دیگه وقتی ندارم. تو جفت مقدر شده ی منی اهمیتی نمیدم اگر یه الفا یا هر کوفت دیگه ای تو حق نداری این تصمیم رو بگیری که نمیخوای لونا باشی." "من الفام و الفاها نمیتونن جفت بشن. در ضمن من به جفت های مقدر شده اندازه ی فاک هم ا...