گرگ ها بیشتر مواقع، اکثرا به احتمال ۹۸ درصد توله هاشون چند قلوئه. مثلا نرمالش اینه که حداقل دوقلو باشه.
میتونبن این قسمت رو به صد و چهل ووت برسونین؟ هر پارت بیشتر از سیصد ویو داره خب همونقدرم ووت بدین مگه چی ازتون کم میشه🥺 من فقط خوشحال میشم و این فف بیشتر دیده میشه ووت های شما حمایت های شماست.
~~~
صدای بسته شدن در اروم بود اما صداش برای لویی خیلی بلند و محکم بود، مثل یک تهدید یا اینکه اخرای یک چیزی هست که داره تموم میشه.
به پایین زل زد، درحالی که هنوز پلاستیکها توی دستش بود. بغض گلوش رو سوزش میداد و اب دهنش رو به سختی پایین داد.
توی سمت چپ قفسهی سینهش احساس طرد شدن و تنها موندن داشت. احساس بیکفایتی و بیهودگی.
با متوجه شدن پلاستیکها توی دستش، هر دو رو محکم گوشهای از خونه پرت کرد که باعث شد محکم به دیوار بخوره.
اون برای بچههایی که قرار نبود به دنیا بیان لباس خریده بود. برای هری یه لباس سبز خریده بود تا با چشمهاش ست بشه.
اون وقتی که این لباسها رو خریده بود، احساس کرده بود خوشبختی خریده. اون درحالی که رها و ازاد بود با تمام عشقش این خریدها رو کرده بود.
هری چطور با این لحن جدی گفته بود 'نمیخوام ببینمت؟'
لویی دیگه ازاد نبود، رها هم نبود. خوشبختیای که با عشق خریده بود رو به سمت دیوار پرت کرده بود. الان جای اون خوشبختی چهار نفره، احساس سفت و سنگ بودن داشت.
حس میکرد یه ادم مزخرفه که به درد هیچی نمیخوره. هری بهش گفته بود توی این رابطه بزرگ شو! پس تقصیر اون بود؟
ولی اون همینقدر بلد بود. این که کارهای کوچیکی برای رابطشون انجام بده. مثل همین لباس خریدن و نگه داشتن تاج گلی که هری براش درست کرده بود. مثل قرار دادن لباسهای هری توی یه کمد و قفل کردنش؛ چون دلش نمیخواست هیچکس درش رو باز کنه.
حس میکرد از تمام دنیا داره سرزنش میشه و دارن قضاوتش میکنن.
ولی اون میخواست کمی تنها باشه تا دوباره به تعادل برگرده. این به معنای کوچیک بودن توی رابطه نبود!
YOU ARE READING
Fake Alpha [L.S]
Fanfiction-Complete- "برای انتخاب لونا دیگه وقتی ندارم. تو جفت مقدر شده ی منی اهمیتی نمیدم اگر یه الفا یا هر کوفت دیگه ای تو حق نداری این تصمیم رو بگیری که نمیخوای لونا باشی." "من الفام و الفاها نمیتونن جفت بشن. در ضمن من به جفت های مقدر شده اندازه ی فاک هم ا...