"Chapter 60"

1.3K 319 1.2K
                                    

های
امیدوارم خوب باشین.

این چپتر 4700 کلمه‌س
امیدوارم لذت بیرین.

و اینکه لطفا همگی کامنت بذارین تا فشار روی چند نفر نباشه، شما حداقلش دویست نفرین نصفتون هم کامنت بذارین حداقل کامنت به دو هزار تا سه هزار میرسه

درمورد گوست ریدر ها هم که نگم...

شرط ووت هم مثل همیشه‌س یک هزار کامنت و دویست ووت.

خب بریم برای پارت جدید❤️✨

~~~

دو الفا امشب ساعت یک قرار بود برن بیمارستان تا درمورد سالم بودن بچه‌شون بفهمن. اون‌ها خودشون رو برای خبر خوبی اماده کرده بودن؛ چون لویی به جفتش اطمینان داده بود که بچه سالم می‌مونه و قراره یک‌ پاپ ناز و کیوت داشته باشن!

همین کافی بود تا هری اروم بشه و توی تصوراتش با جفتش و پاپشون غرق بشه.

اون اونقدری به تصوراتش راجع به پاپشون فکر کرده بود که حتی نفهمید که رسیدن به بیمارستان و لویی روی تخت خوابیده بود تا تیلور پروب رو روی شکمش بذاره.

هری کنار جفتش قرار گرفت و دست جفتش رو محکم گرفته بود تا فقط خبر اینکه پاپشون سالمه رو بشنون بعدش بپره توی بغلش و سرتاپاش رو ببوسه.

وقتی صدای ضربان قلب رو شنیدن، هردو الفا با چشم‌های براقشون به مانتیور نگاه کردن ولی با دیدن اخم کم رنگ تیلور نگاهشون به سمت الفای زن جلب شد.

تیلور با اخم کمرنگی که روی پیشونیش داشت، باعث شده بود دو الفا بخوان از ترس سکته کنن.

"درد یا حالت تهوع صبحگاهی داشتی؟"
تیلور اروم پرسید.

"امممم..."
لویی کمی فکر کرد.

"چرا داشته... کمر درد داشت و حالت تهوع هم داشت."
هری سریع جواب داد و با نگرانی به الفای زن خیره شده بود.

"سرگیجه یا ضعف چی؟"
تیلور دوباره از لویی پرسید اما هری سریع‌تر جواب داد.

"اره داشته... تیلور زودتر بگو خوبه یا نه."
هری نزدیک بود رگ‌های قلبش بگیره طوری که تیلور داشت با ترس و نگرانی نگاهشون می‌کرد.

Fake Alpha [L.S]Where stories live. Discover now