"Chapter 75"

875 234 832
                                    


هاییی

این قسمت رو از قبلی هم بیشتر دوست دارم

پر از اتفاقات قشنگ قشنگ

راستی یه ویدیو از دوسالگی لویزا گذاشتم توی چنل که میتونین با هشتگ fakealpha پیداش کنین این لویزا البته کوچولوتره ولی خب برای تصور بهترتون گذاشتم ببینین

و اینکه خلاصه این چپتر رو چون مربوط به قبلی خیلی بود باید زودتر میذاشتم پس جهنمو ضرر فلاپ

ولی چپترای بعد اینطور نیست چون اینطوری اپ کردن به ضرره ویو ووت و کامنتای ففه

و اینکه

بخونین امیدوارم لذت ببرین❤️✨

~~~

ظهر بود که لویی با تماشای کارتون مورد علاقه‌ی لویزا روی کاناپه خوابش برده بود، وقتی که لیام از دانشگاه برگشت فقط یک پتوی کوچولو روش کشید و رفت توی اشپزخونه تا غذا درست کنه.

این دو روزی که لویی خونه ی لیام بود سه پاکت سیگار تموم کرده بود و لیام نمیدونست باید جلوی کارشو بگیره یانه.

راستش لیام نمیدونست زین چرا اینقدر سیگار میکشه که حالا داشت فکر میکرد این دو نفر چرا اینقدر سیگار میکشن؟ حتما باید یک اتفاق بد توی گذشته داشته باشن که سایه‌ش هنوز روی زندگیشون سنگینی میکنه.

وقتی که لیام داشت غذا درست میکرد با شنیدن صدای در به سمت در رفت و از چشمی، بیرون رو نگاه کرد.

"اوه خدای من..."
لیام به سرعت به سمت لویی رفت و پتو رو از روش کنار زد.

"هی!!"
با صدای بلندی گفت و لویی یکدفعه چشماش باز شد و به لیام نگاه کرد.

"بیدار شو بیدار شو!"
لیام سرجاش دوبار پرید و لویی رو ترسوند.

"اگر زین تورو دوست نداشت بخاطر اینجوری بیدار کردنم الان گوشه قبرستون بودی!"

لویی وسط خواب و بیداری گفت و دستی روی صورتش کشید.

"هری و زین دم درن!"
لیام یکدفعه گفت و دستشو روی دهنش گذاشت.

Fake Alpha [L.S]Where stories live. Discover now