"Last chapter"

666 142 749
                                    


درود به ریدر های عزیزم.

باورم نمی‌شه دارم می‌گم قسمت اخره

سه سال از اولین قسمت می‌گذره:)

اما افتر استوری داریم

شرط کامنت نداریم، ولی برای این پارت حداقل دو کا کامنت بذارین:)

لایکن یعنی گرگی که روی دوپاش راه می‌ره و سه برابر یک گرگ معمولیه.

~~~

همه چیز بی نقص شروع شد، کسایی که باید پیوند میخوردند پیوند خوردند، عشق بی حد و مرز جوونه زد.

اما همه چیز خراب شد، اجر های قصر طلایی که یک هدیه‌ی بی بازگشت بود یکی یکی از سقف سقوط کردن.

روشنایی ماه به زیر اقیانوس سقوط کرد، و مدت ها بعد دلتنگ این ماه کامل شدن.

هیچ چیز دیگه مثل قبل نبود، احساسات به کهنگی و قدرت به لرزش نور توی سیاه‌چاله خودش رو گم کرد.

و آسمونی بدون تابش بالای زمینی نفرین شده...
اقیانوس ماه رو توی خودش بلیعده بود و تابشی لرزون از پایین آسمون رو هدف میگرفت.

دو آلفا، همدیگه رو زمان پیوند خوردن نپذیرفتن، جنگی شروع شد که نمیشد تشخیص داد کی یا کجا اولین مهره سقوط کرده.
ولی تقصیری نداشتن چون از اول مهره‌ای برای سقوط اونجا بود! دقیقا کنارشون، کنار آغوش گرفتن ها و صحبت کردن تا صبح. گاهی از عشق گاهی هم از جنون و خشم.

زندگی از بارش آبنبات جاش رو به فرو رفتن خنجر هایی از جلو داد.

هری و لویی فهمیده بودن که عشق هیچوقت کافی نخواهد بود مگر اینکه آسیب پذیر بودن و ترس های عمیقشون رو بشناسن؛ و بپذیرن. نه اینکه از نقطه ضعف هاشون راهی برای آسیب زدن پیدا کنن.

امشب شب مهمی بود، شب تولد لویی و آزاد شدن قدرت تایبرید.

اون ها در پک جنوبی بودن و سرتاسر دایره‌ای وجود داشت که شعله ها ازش بیرون میومدن.

تایبرید لباس هاش رو بیرون کشیده بود و با ورد های گیتوود داشت تبدیل میشد و بعدش هری خونش رو به گیتوود توی یک ظرف ریخت.

Fake Alpha [L.S]Where stories live. Discover now