هاییی
اومدم با چپتر جدید!
اونم چه چپتری...
فقط اینکه یادتون باشه این یک داستانه گایز❤️✨خب بریم برای این قسمت که لویی به هری میگه.
دونت پنیک
~~~
چند روزی از حرفهای اش و اون شب گذشته بود، لویی بعد از اون شب دلسرد شده بود تا اینکه تصمیم گرفت به حرفهای اش فکر نکنه.
اون دوباره با هری خوب شده بود، همدیگه رو میبوسیدن و نوازش میکردن؛ اما هربار که میخواست جفتش رو ببوسه توی ذهنش یه پایکوبی بزرگ اجرا میشد:
'خیانت، خیانت، خیانت'پس اینطور شد که لویی دوباره به بخش سرد و خشکش با هری رسیده بود.
اونقدری سرد با جفتش برخورد کرده بود که حتی دیشب هری نیومد پیشش بخوابه.
لویی واقعا از این وضعیت سردرگمی خوشش نمیاومد، نمیتونست تحملش کنه.
پس تصمیم گرفته بود که با جفتش درمورد این موضوع صحبت کنه.کجا نوشته شده بود که خیانت موضوعی هست که میشه نادیدهش گرفت؟ لویی چطوری میتونست اینو نادیده بگیره؟
و حالا حس میکرد ازش سواستفاده شده! هری با اون جفت شده بود تا گرگش اسیب نبینه و بعدش نیازهاشو با یک امگا برطرف میکرد؟
لویی حس میکرد واقعا از سواستفاده شده. داشت خودش رو لعنت میکرد که توی هیت هری به فاکش میداد و بعدش اونطوری خودش رو بهش میچسبوند...
اون حتی از بدنش هم متنفر شده بود...
"تو یه عوضی خودخواهی هری!"
لویی زمزمه کرد و دستشو روی پیشونیش گذاشت.لویی همون روز اول بهش گفته بود، دوتا الفا نمیتونن باهم جفت بشن! یا یکیوشن اخر خیانت میکرد چون نیازهای الفاییش برطرف نمیشد، یا اینکه همدیگه رو میکشتن.
" همون روزی که بهم گفتی جفتم شو... باید وسایلمو جمع میکردم و میرفتم یک جا خودمو گم و گور میکردم... حداقلش اینقدر قلبم نمیشکست..."
الفا با نهایت دلشکستی گفت و میدونست قلبش داره به تبدیل شدن به هزار تیکه نزدیک میشه.
حتی فکر اینکه هری بدنش رو به بدن اون امگا میزد باعث میشد چندشش بشه و نتونه بقیهی قهوهش رو بخوره.
دلش میخواست بره خونهی اون عوضی خودخواه! اول اونو اتیش بزنه بعد خونهشو و بعدش هم کل پک رو روی سرش خراب کنه!
YOU ARE READING
Fake Alpha [L.S]
Fanfiction-Complete- "برای انتخاب لونا دیگه وقتی ندارم. تو جفت مقدر شده ی منی اهمیتی نمیدم اگر یه الفا یا هر کوفت دیگه ای تو حق نداری این تصمیم رو بگیری که نمیخوای لونا باشی." "من الفام و الفاها نمیتونن جفت بشن. در ضمن من به جفت های مقدر شده اندازه ی فاک هم ا...