"داری چه غلطی میکنی؟"
هیونسوک با شنیدن صدای جیهون دست پاچه شد
میخواست از پنجره بیرون بپره اما بدنش هنوز درد میکرد
جیهون دستاش رو دور هیونسوک حلقه کرد تا از فرار کردنش جلوگیری کنه"هییی ولم کن"
از اینکه نقشه اش شکست خورده بود عصبانی بود
"اینجا چخبره؟"
.
.
.
خانم پارک در حالی که به هیونسوک که روی صندلی بسته شده بود اشاره میکرد ، از جیهون پرسید"چرا بستیش؟"
"میخواست پولای جونگوو رو بدزده"
خانم پارک اروم خندید
"بچه ی بد! نباید پول بقیه رو بدزدی!"
هیونسوک چشاشو چرخوند
"به من نگو بچه"
خانم پارک تعجب کرد
"باشه پس اسمت رو بگو"
هیونسوک دوباره چشماشو چرخوند
"مامانم گفته با غریبه ها حرف نزنم"
جیهون زد زیر خنده
"الان که داری با ما صحبت میکنی"
مادرش توی سرش زد
"تو یکی دو دقیقه ببند"
به طرف هیونسوک برگشت
:من خانم پارکم..شوهرم هم اونجاست.."
به شوهرش که بیرون در حال کار در مزرعه بود اشاره کرد
"جیهون و جونگوو هم پسرای منن"
لبخند زیبایی زد
"حالا تو اسمت رو به بگو"
هیونسوک به ناچار یه اسم الکی گفت
"دنیل چوی"
اسم انگلیسیش، جیهون رو متعجب کرد
"چی گفتی؟دنیل؟"
هیونسوک پوزخندی زد
"کری چیزی هستی؟"
جیهون نتونست تحمل کنه و یقه ی هیونسوک رو گرفت
"به نفعته درست صحبت کنی"
میدونست هیونسوک از اون شرایط میترسه برای همین یقش رو ول کرد
خانم پارک ، جیهون رو از اتاق بیرون کشید"هیچوقت فکر نمیکردم اینجور رفتار کنی"
ضربهای به سر جیهون زد
"برو به پدرت کمک کن و بزار من باهاش صحبت کنم"
YOU ARE READING
runaway(Translation)
Fanfictionوقتی که هیونسوک تصمیم گرفت از خونه فرار کنه و در بوسان گم شد اما تونست توی جایی که هیچ شناختی ازش نداشت کسایی رو پیدا کنه که بهش اجازه بدن پیششون بمونه و..