"هیونسوکااا"
هیونسوکو تکون داد تا بیدار شه
"صبح شده بیدار شو"
هیونسوک به سختی سرشو از زیر پتو بیرون اورد
"میخوام بخوابم"
جیهون هوفی کشید و چشاشو چرخوند
به طرف هیونسوک رفت و مثل تازه عروسا از روی تخت بلندش کرد و به طرف غذاخوری بردش
"وایسا اول باید حموم کنم"
بوسه ای رو لب هیونسوک زد و به طرف حموم بردش
.
.
.
"واو این محشره"
هیونسوک با خوشحالی همبرگرشو تموم کرد
"بعد از اینکه خوردیم کجا میریم؟"
"باید به دیدن هاروتو و جونگوو بریم"
جیهون با دیدن هیونسوک که به اون سرعت همبرگرشو خورد شوکه شد
همبرگرشو به سمتش گرفت
"میخوری؟"
هیونسوک بدون هیچ تعارفی مشغول خوردن همبرگر جیهون شد
.
.
.
جیهون در اتاقو زد
"جونگوویاا. مطمئنی اتاقشون همینجاست؟"
هیونسوک به شماره اتاق اشاره کرد
"اره دیگه اتاق 209"
جیهون غر زد
"پس چرا درو باز نمیکنن. تقصیر اون احمقه که به اون لامای دو متری اعتماد کرده"
هیونسوک با حرف جیهون خندش گرفت
"اگه جونگوو رو بکشه یا بدزدش ببرش ژاپن چی؟"
هیونسوک خندید
"اینقدر بدبین نباش"
جونگوو تلفنشو جواب نمیداد و این باعث عصبانیت جیهون شده بود
برای بار صدم به در اتاق کوبید
"جونگوویااا"
.
.
.
یوشی بعد از چند روز به ژاپن برگشته بود اما هاروتو مطمئن نبود کی میخواد به ژاپن برگرده
هاروتو با پولورایدش از جونگوو عکس گرفت
"جونگوویا میتونی کیف منو از داخل اتاق بیاری؟"
جونگوو سرشو به نشونه تایید تکون داد و به طرف اتاق رفت
با دیدن تعداد تماسای از دست رفتش از جا پرید
"بدبخت شدم.."
با شنیدن صدای در به طرفش رفت و بازش کرد
"عا...آنیو؟"
جیهون با عصبانیت به طرف هاروتو رفت
"معلومه دارید چه غلطی میکنید؟"
در حالی که یقه ی هاروتو رو میگرفت باعث شد دوربینش رو زمین بیوفته و بشکنه
جونگوو با نگرانی به طرف جیهون رفت
"هیونگ ولش کن"
جیهونو عقب کشید
هاروتو لبخند عمیقی زد و دوربین شکستهش اشاره کرد
"فکر کنم باید یدونه جدیدشو برام بخری"
جیهون چشاشو چرخوند
به معنای واقعی هیچ پولی نداشت
هیونسوک شونه ای بالا انداخت"عیبی نداره من میخرم"
YOU ARE READING
runaway(Translation)
Fanfictionوقتی که هیونسوک تصمیم گرفت از خونه فرار کنه و در بوسان گم شد اما تونست توی جایی که هیچ شناختی ازش نداشت کسایی رو پیدا کنه که بهش اجازه بدن پیششون بمونه و..