[کمی پیش]
"روتویا..روتویااااا"
هاروتو به جونگوو خیره شد و منتظر شد تا حرفش رو بزنه
"یه فکر عالی دارم"
از زمانی که هیونسوک و جیهون کات کرده بودن، جونگوو و هاروتو تمام تلاششون رو کرده بودن تا پیش هم برگردن اما بخاطر برگشت هاروتو به ژاپن نقشه هاشون عملی نشد
جونگوو یه نقشه عالی داشت اما زیاد به نفع خانوادش نبود
هاروتو آهی کشید"امیدوارم اینبار نقشمون بگیره"
جونگوو توضیح داد
"پس حالا که جیهون هیونگ مزرعه رو فروخته، تو باید هیونسوک هیونگ رو راضی کنی تا اونجا رو بخره"
هاروتو بشکنی زد
"عالیه!هیونسوک هیونگ دنبال یه زمین برای ساخت و سازه"
قیافهی جونگوو توی هم رفت
"فقط امیدوارم که بخواد اونجا رو بخره چون الان که مزرعه رو فروختیم اوضاع خیلی برامون سخت شده"
هاروتو لبخندی زد
"هی نگران نباشه اگه اون دوتا برگردن با هم میتونید بیاید خونهی ما"
جونگوو میخواست چیزی بگه که در باز شد و جیهون وارد شد
به سرعت تماس رو قطع کرد و به طرف اتاقش رفت
.
.
.
هاروتو بدون هیچ مقدمهای حرفش رو شروع کرد"هیونگ هنوزم دنبال زمین برای ساخت و ساز میگردی؟"
هیونسوک که مشغول مرتب کردن برگههای شرکتش بود متوجهی حرفتی برادرش نشد
اون بعد از مرگ پدرش مدیرعامل شرکت شده بود و بخاطر همین حتی وقت تفریح کردن با دوستاش رو هم نداشت فقط میتونست شبا قبل از خواب برای سلامتی جیهون دعا کنههیونسوک آهی کشید
"هنوز نتونستم پیدا کنم"
هاروتو لبخندی زد
"نگران نباش من یه جا رو نزدیکای بوسان پیدا کردم که میتونی بخریش"
هیونسوک با شنیدن اسم بوسان یاد جیهون افتاد و بغض کرد
"اره باید برای خریدش از شهرداری اقدام کنی"
هیونسوک لبخندی زد
"عالیه برای خریدش با شهردار صحبت میکنم"
هیونسوک از برادرش تشکر کرد و گوشی رو قطع کرد
.
.
.
.
.
ببخشید دیر شد از این به بعد درست حسابی اپش میکنم..♡
YOU ARE READING
runaway(Translation)
Fanfictionوقتی که هیونسوک تصمیم گرفت از خونه فرار کنه و در بوسان گم شد اما تونست توی جایی که هیچ شناختی ازش نداشت کسایی رو پیدا کنه که بهش اجازه بدن پیششون بمونه و..