twenty-three

52 21 0
                                    

-از دید جیهون-

"هی بیخیال عادیه که بو بده"

نفسمو با حرص بیرون دادم و مشغول پاک کردن زمین شدم

"اگه گازم بگیرن چی؟"

با حالت کیوتی پشت سرم قایم شد
خندیدم

"نمیدونستم خوکا گاز میگیرن!"

هیونسوک صاف ایستاد و نگاه پوکری به جیهون انداخت

"میدونم. فقط میخواستم کیوت به نظر برسم"

از پشت سر بغلش کردم و موهاش نوازش کردم

"من میخوام برای خرید برم سئول"

با تعجب سرمو خاروندم

"عا.."

پرید وسط حرفم

"باهام میای مگه نه؟"

سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم

"معلومه که میام. فقط من تا حالا نرفتم سئول"

دهن هیونسوک از تعجب باز موند

"واقعا؟!"

اروم روی شونش زدم

"بیخیال بهتره بریم وسایلمونو جمع کنیم"
.
.
.
"بیا بریم"

دستای کوچولوی هیونسوکو توی دستام گرفتم و همراهش از قطار پیاده شدم

"سئول واقعا تغییر کرده"

از اخرینی باری که به سئول اومده بودم چند سالی میگذشت و سئول الان قشنگ تر و بزرگتر به نظر میرسید ولی این زیباییا دردسرای مثل شلوغی جمعیتم داشت

"میای بریم؟"

هیونسوک افکارمو پراکنده کرد

"هان؟..آها باشه بریم"

اول باید یه اتاق توی هتل میگرفتیم و بعد برای خرید به بازار میرفتیم اما جای سوال داشت که چرا هتل؟مگه هیونسوک نگفته بود توی سئول خونه داره؟یعنی دوباره داشت دروغ میگفت؟
سوالای توی سرم با دیدن قیمت رزور هتل از بین رفتن

"وات د... . هیونسوک این خیلی گرونه"

شونه ای بالا انداخت

"چه اشکالی داره؟"

دستامو روی شونه هاش گذاشتم و به چشماش خیره شدم

"مگه نگفتی توی سئول خونه داشتی؟چرا جای هتل نمیریم خونه ی تو؟"

با شنیدن حرفام یکم گیج شد

"عا خب...چون"

با تعجب بهش نگاه کردم

"چون چی؟"

اگه میخواست دوباره دروغ بگه ترجیح میدادم همینجا باهاش کات کنم چون نمیخواستم با یه آدم دروغگو توی رابطه باشم

"میدونی پدر من آدم سختگیریه و اگه ببینه که دوست پسر دارم بخاطرش تنبیه میشم برای همین فکر کردم اگه توی هتل بمونیم بهتر باشه"

لبخندی زدم و توی آغوش گرفتمش

"ببخشید که فکر کردم داری دروغ میگی"
.
.
.
"واو اینجا خیلی خوبه"

خودمو روی تخت پرت کردم

"اره اتاق خوبیه"

هیونسوک کنارم دراز کشید

"خوشحالی؟"

با ذوق به سوال هیونسوک جواب دادم

"معلومه. چطور میتونم خوشحال نباشم؟"

لبخند گرمی زد

"منم خوشحالم که پیش توئم"

توی آغوش گرفتمش و بوسه ای روی پیشونیش زدم

"خیلی خب این رمانتیک بازیا بسه بهتره آماده شیم که بریم بیرون"

از روی تخت بلند شدم

"البته باید حواست باشه چیزای گرون نخری"

میدونستم اگه بهش هشدار ندم کل بازارو میخره
چشاشو چرخوند

"باشه حتما هم به حرفت گوش میدم"

نیشخندی زد و مشغول عوض کردن لباساش شد

runaway(Translation)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon