Twenty-one 🔞

87 21 0
                                    

[این پارت دارای صحنه های خاک بر سریه اگه فکر میکنید به روحیتون آسیب میزنه نخونید]

"هیونسوک...تایپ ایده آلت چیه؟"

جیهون در حالی که کنار هیونسوک روی چمنا دراز کشیده بود و آسمون رو تماشا میکرد از پسر بزرگتر پرسید

"کسی که ازم مراقبت کنه و ... نمیدونم"

جیهون کنجکاو شد

"یوشی ازت مراقبت میکرد؟"

هیونسوک تایید کرد

"آره خیلی ولی من اونقدر احمق بودم که به سادگی ازش جدا شدم"

"بیخیال تو و یوشی دیگه قرار نیست با هم باشید"

هیونسوک آهی کشید

"ولی قبلا بودیم"

به جیهون نگاه کرد

"به هر حال من تو رو دوست ندارم"

جیهون بلند شد و بازوهای هیونسوکو گرفت

"هی چیکار میکنی؟"

دستاشو بالا برد و به زمین چسبوند
صورتشو به آرومی به صورت هیونسوک نزدیک کرد
فاصلشون به چند سانتی متر رسیده بود
هر لحظه فاصلشون کمتر و کمتر میشد که صدای زنگ موبایل جیهون بلند شد
با حرص چشاشو چرخوند

"مرسی واقعا!!"

گوشیشو از جیبش دراورد و جواب داد
برادر کوچیک ترش از سئول زنگ زده بود

"سلاااامم هیونگ خوبی؟"

با حرص نفسشو بیرون داد
اونقدر حوصله و اعصاب نداشت که بخواد تو اون شرایط سلام و احوال پرسی کنه
با شنیدن صدای خنده ی های تمسخر آمیز جونگوو و هاروتو گوشیو قطع کرد
هیونسوک از روی زمین بلند شد

"بهتره بریم داخل"

به طرف اتاق جیهون رفتن

"فکر میکنم پدر مادرت خواب باشن.ما هم باید بخوابیم"

"باشه"

جیهون پوزخندی زد و پشت سر هیونسوک وارد اتاق شد
کنار هم دراز کشیده بودن اما با یاداوری چند دقیقه پیش جفتشون ساکت شدن

"بهش فکر نکن"

هیونسوک چشاشو چرخوند

"باشه.بهش فکر نمیکنم چون اگه زیاد بهش فکر کنم خوابشو ببینم"

جیهون به هیونسوک نزدیک تر شد

"آره خوبه میتونیم توی خواب همو ببوسیم"

"اوهوم..صبرکن..اینقدر بهم نچسب"

خودشو از جیهون دورتر کرد اما جیهون بدون توجه به غرغراش خودشو بهش نزدیک تر کرد و بیشتر توی بغل گرفتش
با حرص دندوناشو به هم سابید

"من توی اتاق جونگوو میخوابم"

قبل از اینکه بلند شه، جیهون عقب کشیدش
هیونسوک با خنده، زیر لب دیوونه ای گفت
جیهون دستای هیونسوکو گرفت و بالای سرش برد

"آره دیوونم"

هیونسوک سعی کرد خودشو از دست جیهون نجات بده

"یا..جیهونا"

اما جیهون قوی تر بود و هیونسوک نمیتونست کاری بکنه پس تصمیم گرفت بجای مقابله باهاش، ازش لذت ببره
لحظه ای که تا حالا توی زندگیش تجربش نکرده بود
شروع به بوسیدن لبای جیهون کرد
جیهون که تعجب کرده بود به طرف گردنش هجوم برد و بوسه های کوچیکی روی گردنش زد

"آه"

جیهون دستشو جلو دهنش گرفت

"هیس.شاید مامان بابا بشنون"

دوباره به طرف گردن هیونسوک هجوم برد و بوسه های کوچیکی زد
هیونسوک نمیتونست جلوی ناله هاشو بگیره
جیهون آه عمیقی کشید و لباسای خودش و هیونسوکو درآورد
هیونسوک با دودلی به جیهون خیره شد

"نگران نباش بهم اعتماد کن"

انگشتاشو وارد هیونسوک کرد و به آرومی بهش ضربه زد

"زود باش"

جیهون پوزخندی به هیونسوک زد

"ددی صدام کن تا زودتر انجامش بدم"

هیونسوک دوباره ناله کرد

"جیهون..لطفا.."

"باشه هر طور تو میخوای بیبی"

هیونسوک قبلا حتی با یوشی هم این کارو انجام نداده بود برای همین استرس داشت
جیهونو متوقف کرد

"میخوای بیخیالش..."

قبل از اینکه جملشو تموم کنه جیهون به سرعت واردش شد و باعث شد ناله های هیونسوک شدت بگیره
جیهون توی بغل گرفتش و سرشو نوازش کرد
پیشونی هیونسوکو بوسید

"دوستت دارم"
.
.
.
.
This is just a fiction..:)

وقتی پارت آخرو آپ کردم حتما باید یه چیزی راجع به این پارت بگم😂💔..
ببخشید یکم دیر آپ کردم چون دارم چندتا فیکشن دیگه آماده میکنم یکم درگیر بودم ولی خب به هر حال چهارشنبه سوریتون مبارک🧡✨

runaway(Translation)Where stories live. Discover now