fourteen

57 21 4
                                    

هیونسوک و خانم پارک در حالی که کیسه های خرید رو حمل میکردن ، وارد خونه شدن
هیونسوک برای خودش لباس خریده بود تا دیگه لباسای جیهون رو قرض نگیره

"چقدر زیادن!"

هیونسوک در حالی که کیسه های خریدو به جیهون میداد شونه بالا انداخت

"اینا برای من خیلی کمه"

جیهون به بسته های گوشت خوک و سوجو اشاره کرد

"میتونیم جشن بگیریم"

خانم پارک تاکید کرد

"اما جونگوو نمیتونه سوجو بخوره چون هنوز بچه‌ست"

جونگوو چشماشو چرخوند و درحالی که به کمک جیهون کمک میکرد وسایل رو بیرون ببره، از خونه خارج شد
‌جیهون مشغول کباب کردن گوشت ها شد و بقیه دور هم سوجو مینوشیدن

"فکر نمیکردم بوسان اینقدر از سئول دور باشه. یادم نیست چطور به اینجا رسیدم"

خانم پارک جوابشو داد

"با ماشین حدود 4 ساعت فاصله ست ولی با قطار 2 یا 3 ساعت"

دهن هیونسوک با شنیدن حرف خانم پارک باز موند
اون شب به قدری مست بود که حتی نمیدونست از چه راهی میره
اقای پارک سکوت رو شکست

"منو و همسرم برای فروش سبزیجات به سئول میریم"

قبل از اینکه کسی فرصت جواب دادن پیدا کنه جونگوو با خوشحالی از جا پرید
هیونسوک قلبشو گرفت

"هی ترسوندیم"

جیهون با نگرانی به برادرش خیره شد

"چیزی شده؟"

جونگوو با خوشحالی بالا پایین پرید

"دوستم داره از ژاپن به کره میاد"

با خوشحالی از فریاد زد

"حتما باید ببینمش"

جیهون با گفتن یه اسم اشتباه برادرشو مسخره کرد

"هاروکو؟"

جونگوو با عصبانیت به برادرش نگاه کرد
جیهون و هیونسوک زیر خنده زدن
اقای پارک از پسرش پرسید

"بهش اعتماد داری؟"

جونگوو سرشو به نشونه ی تایید تکون داد

"خیالتون راحت باشه"

runaway(Translation)Where stories live. Discover now