"مامان..بابا...نمیدونستم مهمون داریم"
جونگوو با تعجب به پسری که سرش بانداژ شده و در حال تماشای تلویزیون بود، خیره شد
با هیونسوک دست داد
"من هیونسوکم"قبل از اینکه چیزی بگه هیونسوک حرفشو ادامه داد
"شما نتفلیکس ندارید؟"(به سنگ پا گفته برو من جات هستم)
جونگوو تعجب کرد
"هان؟...چی فلیکس؟"
"نتفلیکس..نمیدونی چیه؟"
جونگوو با سردرگمی نگاهی به هیونسوک انداخت
"باید از برادرم بپرسم"
هیونسوک مشغول دستکاری دکمه های کنترل شد چون کار باهاش رو بلد نبود
"باید اینو فشار بدی"
به هیونسوک کمک کرد دکمه های تلویزیون رو یاد بگیره
"من میرم مزرعه"
لبخندی زد و از اتاق خارج شد
.
.
.
وارد لونه ی خوکها شد
جیهون مشغول تمیزکاری بود"هیونگ این پسره کیه؟"
جیهون تعجب کرد
"کدوم پسره؟"
"هیونسوک"
جیهون با تعجب به جونگوو نگاه کرد
"هیونسوک؟منظورت دنیله؟"
جونگوو تعجب کرد
"دنیل کیه؟"
همزمان ابرو بالا انداختن و به طرف خونه رفتن
جیهون چاقوی اشپزخونه رو برداشت"کجاست؟"
جونگوو اروم زمزمه کرد
"داره تلویزیون میبینه"
هیونیوک بی خبر از دنیا مشغول دیدن تلویزیون بود
"هی بچه ها شما اینترنت..."
حرفش با دیدن جیهون که با چاقو بالای سرش ایستاده بود، قطع شد
"تو واقعا کی هستی؟"
با نگاه ترسناک به هیونسوک خیره شد
همون لحظه خانم پارک وارد اتاق شد"اینجا چخبره؟"
اقای پارک چاقو رو از دست جیهون گرفت
"نباید با این بازی کنی پسر!"
جیهون بدون توجه به پدرش روی هیونسوک داد زد
"چرا توضیح نمیدی؟"
هیونسوک با دودلی به زمین نگاه کرد
"خب راستش اسم واقعی من هیونسوکه"
خانم پارک پرسید
"چوی هیونسوک؟!"
جیهون وسط حرفش پرید
"تو یه دروغگویی بهتره همین حالا از اینجا بری چون ما علاقهای به دروغگوها نداریم
خانم پارک اخم کرد
"بچه بیا پایین سرمون درد گرفت"
هیونسوک زانو زد و دستاش رو کنار هم گرفت
"خانم و اقای پارک لطفا اجازه بدید من اینجا بمونم. من نمیخوام به خونه برگردم چون پدرم همیشه منو سرزنش میکنه و کتکم میزنه...لطفا!"
هیونسوک دروغ میگفت چون نمیخواست برگرده خونه وگرنه اقای چوی پدر مهربون و دلسوزی بود که هر کاری برای خوشحال کردن پسرش انجام میداد اما هیونسوک نمیخواست اونطور که پدرش میخواد زندگی کنه...
YOU ARE READING
runaway(Translation)
Fanfictionوقتی که هیونسوک تصمیم گرفت از خونه فرار کنه و در بوسان گم شد اما تونست توی جایی که هیچ شناختی ازش نداشت کسایی رو پیدا کنه که بهش اجازه بدن پیششون بمونه و..