هیونسوک پشت سرِ جیهون از خونه خارج شد
"چرا اینقدر با من سرد رفتار میکنی؟"
جیهون بدون توجه به هیونسوک مشغول انجام دادن کاراش شد
"اگه دوست نداری اینجا باشم بگو من میرم"
جیهون به نادیده گرفتنش ادامه داد
"من دارم به خانوادت کمک میکنم! یه گوشی به جونگوو دادم و یه شلنگ جدید خریدم. دیگه چیکار باید کنم تا منو ببخشی؟"
جیهون بازم نادیدش گرفت
"لازمه جلوت تعظیم کنم و ازت بخوام باهام خوب رفتار کنی؟"
قبل از اینکه تعظیم کنه جیهون جلوشو گرفت
"ایش بس کن!"
بهش کمک کرد بلند شه
"اگه میخوای ببخمشت ، دروغ نگو و فقط خودت باش"
هیونسوک سرشو به نشونه ی تایید تکون داد
"باشه قول میدم"
جیهون شونه ای بالا انداخت
"باشه بخشیدمت"
هیونسوک بغلش کرد
"ایش بغلم نکن"
چشاشو چرخوند و به خونه برگشت
هیونسوک هم پشت سرش وارد خونه شد
جونگوو و پدر و مادر جیهون مشغول عکس گرفتن با گوشی هیونسوک بودن
جیهون زیر لب زمزمه کرد"خوشحالم به خانوادم کمک میکنی"
هیونسوک تعجب کرد
"چی؟"
"هیچی..فقط گفتم گرسنمه"
YOU ARE READING
runaway(Translation)
Fanfictionوقتی که هیونسوک تصمیم گرفت از خونه فرار کنه و در بوسان گم شد اما تونست توی جایی که هیچ شناختی ازش نداشت کسایی رو پیدا کنه که بهش اجازه بدن پیششون بمونه و..