خانم پارک در حالی که به هیونسوک که روی صندلی بسته شده بود ، نگاه میکرد ، پرسید
"پس میدونی چه اتفاقی برات افتاده؟"
هیونسوک به طناب های دورش اشاره کرد
"میشه اول منو باز کنید؟"
خانم پارک نوچی گفت
"تا جوابمو ندی بازت نمیکنم"
هیونسوک چشاشو چرخوند و سعی کرد خودش طنابو باز کنه اما موفق نشد
.
.
.
مادرِ جیهون برای پختن ناهار به آشپزخونه رفت
هیونسوک خیلی گشنه بود
با بلند شدن بوی غذا ضعف کرد
اما نمیتونست کاری کنه چون به صندلی بسته شده بود
خانم پارک شوهر و پسرش رو صدا زد تا برای ناهار به خونه بیان
جیهون نگاهی به هیونسوک انداخت"تو هنوز اینجایی؟"
هیونسوک دندوناشو به هم سابید"
"لعنت بهت"
پدر جیهون چشم غره ای به طرف جیهون رفت
جیهون بدون توجه به پدرش پشت میز نشست و مشغول غذا خوردن شد"واو چقدر خوشمزهس"
بعد از تموم شدن غذا، جیهون مشغول شستن ظرفا شد
خانم پارک با عذاب وجدان نگاهی به هیونسوک که موقع غذاخوردن اونا به خواب رفته بود انداخت
طناب های دورش رو باز کرد"هان..چیشده؟"
خانم پارک لبخندی زد
"حدس میزدم گرسنه باشی برای همین برات غذا نگه داشتم"
هیونسوک شوکه شد
فکر نمیکرد اونا اینقدر مهربون باشن
چیزی نگفت و به طرف میز ناهارخوری رفت و شروع به غذا خوردن کرد
جیهون متوجه ی خوک گرسنه ای که پشت سرش غذا میخورد شد
فریاد زد"ماااماااننن"
مادرش چشم غره ای به طرفش رفت
هیونسوک انگشتش رو به نشانه ی لایک بالا گرفت"ممنون خانم پارک شما بهترینید:
لبخند پهنی زد و به خوردن ادامه داد
YOU ARE READING
runaway(Translation)
Fanfictionوقتی که هیونسوک تصمیم گرفت از خونه فرار کنه و در بوسان گم شد اما تونست توی جایی که هیچ شناختی ازش نداشت کسایی رو پیدا کنه که بهش اجازه بدن پیششون بمونه و..