part 7: چشم ها

216 62 16
                                    

Laurent

Part 7

- من.. من تورو دیدم.
وقتی با مرد بلند قد چشم در چشم شد ناخودآگاه تنها جمله ای که به ذهنش رسید رو به زبون آورد.

- تو همونی که روبنده رو برد درسته؟ اون روز تو بازارچه.. خودت بودی

چانیول با شنیدن صدای پسرک برای اولین بار، مشتاق مکالمه ی نه چندان جالب بین اون همه چشم خیره شد: روبنده؟ توی بازارچه؟ من که نمیدونم از چی حرف میزنی!

چشم های بکهیون به شکل قشنگی درشت شد و پلک بهت زده ای زد: شوخی میکنی؟ من خودم دیدمت.

شاهزاده ی جوان مجذوب چشم های مشکی در چنین فاصله ی نزدیکی به شکل غریزی و لاارادی کَت پسر رو به خودش نزدیک تر کرد. به طرز افتضاحی از شرایط لذت میبرد.. قصد داشت متقابلاً حرفی بزنه منتهی قبل از رد و بدل شدن کلمه ی دیگه ای با صدای مزاحمی بکهیون محکم به عقب پرتش کرد: شاهزاده!! حالتون خوبه؟ صدمه ای که ندیدید؟

یکی از خدمتگزاران بلند مرتبه ی قصر پدرش بود. بی اراده بد خلق شد: خوبم خوبم.. بسه دستتو بکش

بکهیون کلا خیره به پسر روبنده دزد، خشک شد. شوخی بود؟ شاهزاده؟ اون هم این؟؟ ناخودآگاه تمام دیدار های عجیبشون رو از اولی تا همین آخری، توی ذهنش مرور کرد
و تازه حالا فرصت میکرد یک لکه ی رنگی بزرگ روی پیراهن سلطنتی مرد عجیب رو به رو ببینه..معلومه که شاهکار خودش و جام لعنت شده بود. واقعا که چقدر شرم آور.

بی اراده قدمی عقب رفت که این بار برادرش کت دردناکش رو چسبید. این جا همه با دستش مشکل داشتند؛ امان نمی‌دادند: خوبی؟؟ چرا حواستو جمع نمیکنی؟ در جمع دو دقیقه نشد ازت چشم برداشتم!

اصلا زبونش بند اومده بود. نگاه هارو بیشتر از همیشه خیره می‌دید و تنها چیزی که وضع رو بهتر میکرد محو شدن خودش بود انقدری که معذب و در عین حال شوکه بود.
مگه تقصیر اون بود؟ شاهزاده ی خودشون بی هوا نزدیک شده بود.

جونگین با سکوت خاطی، شرمنده تعظیمی به شاهزاده ی قصر تابستانی کرد.
نمی‌دونست اوضاع رو چطور جمع کنه که خشم این مرد دیوانه شامل حال برادر خودش نشه. از همه بدتر نگاه ترسناکی بود که زوم بکهیون کرده بود و لرز به تن می‌انداخت.
تا به اون روز ملاقات زیادی که نداشتند اما شایعه های جالبی از پارک چانیول وجود نداشت: برادر من رو ببخشید شاهزاده. اینجا تازه وارده کسی رو نمی‌شناسه.. از قصد نبود.
نگاهی به بکهیون انداخت و شرمنده زمزمه‌ کرد: فقط یکمی سر به هواست.

جونگین دست بیچاره ی بکهیون رو بار دیگه به سمت پایین کشید برای یک تعظیم مصلحتی. ناخودآگاه ناله ی دردمند پسرک در اومد: حداقل آرومتر‌.

Laurent - لورانDonde viven las historias. Descúbrelo ahora