Laurent
Part 25
«این پارت رو با sometimes از Reamonn نوشتم. دوست داشتید میتونید بهش گوش بدید»
روزی که برای او خیاط دربار رو با اون همه جدیت و بد اخلاقی صورتش آوردند انتظار نداشت در آخر چنین لباسی تحویل بگیره. اگرچه برای او شکل و یا حتی رنگ لباس فرقی نداشت و حائز اهمیت نبود اما انقدر ساده هم عجیب بود.
لباسش سفید نبود و میشد گفت شیری رنگ انتخاب شده و تنها جلوه ی آن هم چین های آبشاری یقه و آستینش بود. در کل میشد گفت زیبا بود منتهی همیشه داخل جشن های سلطنتی اینچنین ساده میپوشیدند؟ بدون جواهر و هزار سنگ اصل زیبا؟ ولی داخل سالگرد شاهنشاهی که اصلا اینطور نبود و یکی از یکی خوش پوش تر بودند.
بی اراده کنجکاو بود بدونه لباس خود چانیول هم به همین سادگیه؟در آخر به کمک الکساندر و چشم خمارش پیراهن رو به تن کرد اما حس میکرد تمام مدت نگاه عجیب او روی تنش سنگینی کرده شاید هم بعد از تجارب ناخوشایندی که داشت ناخودآگاه چنین فکر میکرد ولی در هرحال شلوار مشکی رنگش رو هم به همین شیوه به تن کرد.
YOU ARE READING
Laurent - لوران
Fanfiction- روایت عشق و جنون شاهزاده ی شهوت پرست و عیاشی با حرمسرای مردانه به پسرکی به زیبایی طلوع صبح و برگ گل شبنم دیده ی دهکده ایساتیس. _______________________________________________________ -STORY: Laurent-لوران -COUPLE: چانبک . کریسهو . کایسو -GENRE: رو...