Laurent
Part 20
برای پادشاهی فرانسیس شب تاریک جدیدی از راه رسیده، آغاز شده بود. روز ها انقدر متوالی و پشت سر هم میگذشتند که کم کم وجود پسر زیبایی در قصر به افسانه ای شباهت پیدا کرده بود اگرچه اوایل به موضوع بسیار داغی در سطح شهر تبدیل شده بود و از هر خونه و کوچه ای زمزمه هایی از پسرک به گوش میرسید.
اوایل مردم به دو دسته تقسیم شده بودند. دسته ی اول رو که مخالفان شاهنشاهی تشکیل داده بودند عقیده داشتند پسر زیباچهر رو خود حکومت و مقامات بلند مرتبه بلایی به سرش آوردند که توجه عوام رو از موضوعات متفرقه دور کنند و دسته ی دیگه که تا حدی بی طرف بودند باور داشتند پسرک از شدت تجملات در آخر کلافه شده و یواشکی از قصر بیرون زده.
اما در آخر بعد از گذشت سه هفته توجهات مردم هم کاهش پیدا کرده بود که هیچکس پی موضوع رو نمیگرفت اما در عوض اوضاع درون قصر کاملا در تضاد با سطح شهر بود.
نقشه چینی های جونگین و لیهون تمومی نداشت و برای روز مهمی آماده میشدند. به نظرِ این دونفر آشکارا بکهیون در چنگ شاهزاده ی دوم اسیر بود و علت این که نمیتونستند اقدام مشخص و بزرگی بکنند این بود که قبل از هر چیز یک خانواده ی بزرگ و اصیل سلطنتی از جانب خاندان ملکه آزاله پشت شاهزاده ی دوم بودند.
همه خبر داشتند خاندان بزرگ و پر قدرت ملکه ی مادر حتی قبل از کریس به چانیول تکیه کرده بودند و با در نظر نگرفتن کثافت کاری های شاهزاده، از قدرت و مهارت فوق العاده ی اون در رهبری و جنگ و شهامت بی نظیری خبر داشتند. شاهزاده ی دوم کسی بود که پنج سال پیش صدها کماندار رو به نحو احسن برای جنگ تعلیم داد و به لطف او فرانسیس پیروزی در مقابل روم شرقی رو به چشم دید.
خاندان ملکه به نوعی به دنبال تخت پادشاهی بودند با اینکه در بین شاهزاده های خودِ قصر هیچکس رغبت چندانی به این مقام به خصوص نداشت و حتی سلطنت آینده برای کسی چون فرانسیس هم مهم نبود.. حداقل به تازگی اهمیتش رو از دست داده بود.
مدتی بود پادشاه دور از چشم مقامات به شاهزاده لیهون کمک میکرد که علتش رو هم فقط خودش میدونست. در حقیقت فرانسیس خواسته ناخواسته با دیدن این اتفاقات یاد مورد مشابهی افتاده بود که در سال های جوانی برای خودش رخ داد.
این اواخر گرچه سعی میکرد دورادور کمک رسانی کنه و شخصا در جریان اتفاقات وارد نشه اما شب بیداری های افتضاح رو باز به روتین شبانه اضافه کرده بود.
در ملاقات اول فرانسیس بعد از دیدن بکهیون انقدر ترسیده بود که جز یک بار دیدارِ دیگر اون هم از دور، به هیچ ملاقاتی با او رضایت نداده بود اما باز هم مشکلات و خاطرات گریبان او رو گرفته بودند.
YOU ARE READING
Laurent - لوران
Fanfiction- روایت عشق و جنون شاهزاده ی شهوت پرست و عیاشی با حرمسرای مردانه به پسرکی به زیبایی طلوع صبح و برگ گل شبنم دیده ی دهکده ایساتیس. _______________________________________________________ -STORY: Laurent-لوران -COUPLE: چانبک . کریسهو . کایسو -GENRE: رو...