Part 33: زندگی نباتی

135 46 6
                                    

Laurent

Part 33


« فلش بک »

چه کسی گفته ممکن نیست طی یک شب آسمان به زمین و زمین به آسمان برسه؟ چه کسی گفته سال ها باقیست برای قیامت و در کمین ما ننشسته؟ چه کسی گفته ممکن نیست طی یک شب کل هستی در هم بپاشه؟ پس چرا شب برای پسر تنهایی به یک باره جهنم شد؟

شاید اگر یک روز قبل فردی به فرانسیس می‌گفت که طی بیست و چهار ساعت آینده چه بر سرت آوار خواهد شد و دست به چه کاری میزنی نه تنها هرگز باور نمی‌کرد بلکه حتی می‌خندید.

باور نمی‌کرد روزی ممکن است بالای سر ولیعهد سرزمینش به قصد کشت حاضر شود! فکرش را هم نمی‌کرد روزی از غم و اندوهِ از دست رفتن محبوبِ جانش، دست به قتل چنین فرد بزرگی بزنه اما حالا اینجا بود.. با شمشیر خونی و جسد ولیعهد مقابلش.. همراه با زخمی عمیق بر روی صورتش که حتی در آن لحظه هم فکرش را نمی‌کرد این زخم بزرگ تا پایان عمر دردناکش با او یاری ابدی باقی بماند و نمی‌دانست روزی صورتش را حتی برای یک ثانیه ترک نخواهد کرد.

حتی در آن لحظه که بالای سر تن بی جان کیم جونگ سان ایستاده بود در یک آن فکر کرد آیندگان از او چگونه یاد خواهند کرد؟ خواهند گفت بخاطر کسب قدرت و تاج و تخت، ولیعهد و رقیب را کشت؟ یا خواهند گفت از غم فراق یار به کل دیوانه شد و دست به قتلِ قاتلِ معشوق زد؟
هرچه هم می‌گفتند اهمیت نداشت. حتی این که الان تمام سرباز های شاه و ولیعهد محاصره اش کرده بودند هم اهمیت نداشت.

الان آرزو میکرد توسط نیزه ای سمی کشته بشه. کشته بشه تا بلکه درد قلب بی قرارش تسکین گیرد و روح در هم شکسته اش باری دیگر سر پا شود.. شاید هم در عالمی دیگر محبوب را می‌دید؟
شاید در عالمی دیگر او هم سهمی از عشق داشت؟

شمشیری که زمین انداخته بود را نگاه کرد. خبر نداشت چرا هیچکس جلو نمی آید و با او نمی‌جنگد؟ نکنه قصد داشتند اورا نکشند؟ اگر نمی‌کشتند چه؟

با رنگی که از ترس زنده ماندن از صورتش رخت بسته بود خم شد و شمشیر گلگونش را برداشت. باید خودش کار خودش را تمام می‌کرد اما همین که شمشیر را بالا برد از هر چهار طرف قسمتی از تنش را گرفتند و شمشیر را با خود بردند. چرا رفتار اهالی این گونه شده بود؟

از این جا حتی پادشاه را می‌دید که به او نگاه می‌کند اما هیچکس اقدامی نمی‌کرد. انگار حتی مابقی متوجه شده بودند نباید حرفی بزنند. حالی که داشت انقدر زار بود که همه فکر می‌کردند دیوانه شده.

ناگهان به یاد آورد تنها شاهزاده ی این سرزمین خودش است و بس. در تاریخ ولیعهد کشی بر سر قدرت کم نبود!
احتمالش بود مجازاتی بزرگ برای او در نظر نگیرند و حتی عنوان ولیعهد را به او بدهند.

Laurent - لورانDonde viven las historias. Descúbrelo ahora