part 12: غریبه ی شنل پوش

170 59 31
                                    

Laurent

Part 12

نیمه ی غربی قصر فرانسیس رو به طور کامل خاموشی فرا گرفته بود. این نیمه انگار عاری از حیات بود انقدر که ساکت باقی مانده بود. حتی خدمه کم بودند و همون تعداد هم بی سر و صدا.
جیرجیرک ها صدا میدادند و سگ ها پارس میکردند و این ترس عجیبی به دل غریبه ها می‌نشاند.
در این سکوت مداوم اما هیچکس از قدم های غریبه ی شنل پوش خبردار نشد. غریبه ای که برای دیوار ها هم ناشناس بود.
هیچکس نفهمید شخصی وارد اقامتگاه ولیعهد شد و هرگز خارج نشد. گویا روح بود که گذرش به اتاق ولیعهد افتاده بود. حتی اگر ورودش آشکار بود عدم برگشتش مغز رو وادار به پذیرش توهم بودن می‌کرد.

جمله ی کوتاهی در فضای اقامتگاه شاهزاده پخش شد و سکوت رو به یک باره شکست. صدای نفس هایی که می‌کشیدند هم بلندتر شد:  کار من تموم شده.

کریس با ردای سورمه ای سلطنتی از دور به چهره ای خیره شده بود که از آن چیزی مشخص نبود. علاوه بر روبنده ی مشکی قاب زشتی هم به صورت زده بود اما صدا به گوش می‌رسید که واضحا زنانه بود. در دل جسارتش رو تحسین میکرد.
درواقع خودش کسی بود که اینطور اون هم با این شکل و شمایل صلاح دیده بود.. در هر صورت که این دیدار کاملا مخفی و شخصی بود و تشریفاتی کمتر مناسبش نبود.

+ هنوز نه! کار نصفه نیمه ست.

سر زن شنل پوش بالا آمد اما جز چشم های آبی چیزی پیدا نشد.. چشم هایی که هرگز نمیشد احساسات صادقانه ای از آنها دریافت کرد.
از واکنشش مشخص بود تارهای صوتی تلاش و حتی تمنا میکردند برای خروج صدا و جمله ای مقابل شاهزاده اما لب ها سر مخالفت برداشتند و از هم باز نشدند.

کریس که راضی به نظر می‌رسید با سکوت شخص لبی تر کرد: این نامه.. به دست پسره هنوز نرسیده.
و البته خبر داری که به فرانسیس نباید آسیبی برسه؟

این بار صدای زن خفه نشد و حرص پنهان قفل لب هارو پاره کرده، باز کرد: این بازی ای که شروع شده متوقف شدنی نیست. کنترل جنگی که به راه انداختید از اختیارات من خارجه.

صدای کریس با خنده های ریز آغاز شد و با بلند تر شدن قهقهه ها به اوج رسید. اوضاع ترسناک و در عین حال مضحک بود.

+ صبر کن ببینم. حواست هست که مقابل کی ایستادی؟

با چهره ای که احساسی درش مشخص نبود قدمی به جلو برداشت. به غرورش بر خورده بود: حواست هست هوای توی سینت هم متعلق به کیست؟ نکنه خیال نافرمانی داری؟

چشم های آبی نامحسوس لرزید اما صدا همچنان محکم بیرون آمد: مسئولیت نامه و اون پسر با من و تشریفات استقبالش توی قصر تابستانی با شما. اما جنگ موضوع دیگریست.

این بار ولیعهد درحالی که دست های قدرتمندش رو از پشت به هم گره زده بود حرکات دایره ای شکل عصبی رو به دور زن آغاز کرد. درواقع به نوعی واکنش عصبی شمرده میشد که همه خبر داشتند با کمی حرصی شدنش شروع به برداشتن قدم های دایره ای شکل می‌کنه.

Laurent - لورانDonde viven las historias. Descúbrelo ahora