part 2: شروعی برای اغاز

308 72 28
                                    

Laurent
Part 2

صدای ناله های عمیق و کشیده ای به گوش هرکس که حوالی بارگاه شاهزاده بود می‌رسید.

بعد از چند سال شناختی که همه ی اهالی قصر تابستانی از پسر دوم فرانسیس داشتند طوری که انگار امری عادی و روزمره باشه هر کدوم به کار خودشون ادامه می‌دادند و این وسط فقط خواجه ی جوان بود که کلافه به در بسته ی اتاق شاهزاده تکیه داده بود و نفس کشدار و عمیقی میکشید.

این جو همیشه معذب کننده بود؛ حالا هرچقدر هم که تکرار میشد.

جونمیون تردید داشت در بزنه اجازه بگیره و وارد اقامتگاه شاهزاده جوان بشه یا منتظر بمونه تا از روی شانس هرچه زودتر این اتفاق آزار دهنده که درحال وقوع بود تموم بشه.

جیغ خفه ی پسر جدید قصر که خیلی زود طعمه ی شاهزاده شده بود واقعا گوش خراش بود.

تعلل بیشتری نکرد و با سه ضربه ی آشنا درب اقامتگاه رو به صدا در آورد.

و شاهزاده که انگار اصلا شرم و گناهی احساس نمیکرد بین ضربه های محکم و بی رحمی که روانه ی بدن پسر ظریف میکرد با صدای لرزان و بلند از ضربه های بی وقفه اجازه ی ورود داد.

جونمیون بار دیگه نفس عمیقی کشید و سربه زیر وارد شد و بدون اینکه نگاهش رو از پارچه ی شلوار خوش دوختش بگیره نسبتا بلند به حرف اومد: همون‌طور که خواستید پرس و جو کردم و متوجه شدم واقعا مهمان مهمی از ایساتیس داریم حتی مهم تر از چیزی که فکر میکردیم.

فکر میکرد همین توضیح کوتاه و مختصر برای جلب کردن نظر چانیول کافی باشه که البته درست هم فکر میکرد.

طبق انتظار پسرک ظریف دردمند رو به گوشه ای هل داد: بند و بساطتو جمع کن و گمشو.
شاهزاده بی توجه به تن زخمی پسرک بلند غرید و پسرک آسیب دیده لرزان و لنگان لنگان با لباس پاره شده خودش رو از اقامتگاه بیرون پرت کرد خیالش راحت بود که بقیه ی راه رو کمکش می‌کنند.

جونمیون با خروج اسباب بازی جدید شاهزاده دوباره به حرف اومد: پسری که از ایساتیس میاد برادر فرمانده کیم جونگینه!

چانیول با ابروی بالا رفته به ادامه مطلب تشویقش کرد: خب؟
___

صبح دلنوازی بود. صدای بلند آواز خوندن استفانی زیبا به گوش می‌رسید.

حدس میزد حتی برای کلاسی که داشت دیرهم کرده بود و حتی زمان دقیق ورود سرباز های فرانسیس رو هم نمیدونست و شاید کمی بی انگیزه بود.
دلتنگی ملموسی رو حتی از همین الان نسبت به ایساتیس و تموم بچه های پرشوری که هر روز ملاقات میکرد، احساس میکرد.

+استفان! ساعت چنده؟

دختر جوان با صدای بکهیون دست از ادامه ی آوازی که باید تمرین میکرد برداشت: مطمئن باش دست کم ده دقیقه دیر کردی.

Laurent - لورانWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu