Part 28: نقشه

118 47 11
                                    

Laurent

Part 28


همچنان در دهانش طعم و مزه ی مشروب رو حس می‌کرد. اگرچه خودش کسی نبود که لب به مشروب زده بود اما پس از بوسه ی پر شتاب شاهزاده این مزه به دهان او هم سرایت کرده بود.
حالا که مقابل شاهزاده، چهره مقابل چهره خوابیده بود مطمئن نبود چرا اون لحظه دستش بلند نشد برای دور کردن چانیول؟ چرا مثل مجسمه ها خشکش زد و اجازه داد به اون صورت بوسه ادامه پیدا کنه؟

گرچه بوسه طولانی و پر حرارت بود به شیوه ای که همچنان سوزش رو روی لب هاش احساس می‌کرد اما خوب بود که به رابطه ختم نشد. اگر اون لحظه جلوی شاهزاده رو گرفته بود الان لازم نبود اینجا رخ در رخش به خواب بره.

حتی این بین خبر نداشت کی ضیافت سلطنتی تموم شده؟ یعنی هیچکس دیگه ای داخل قصر باقی نموند؟ شخصی از چانیول بابت نگه داشتنش بازجویی نکرد؟

این مرد واقعا انگار خیلی قدرتمند بود و حالا هرچی فکر می‌کرد به نتیجه ای نمی‌رسید و حتی سردرگم تر میشد. از اون گذشته، مدتی قبل از حاضر شدنش نزد شاهزاده، صداهایی شنیده بود. مثل این که اتفاقات خوبی در پیش نداشتند و او طبق معمول بی خبر بود.

حینی که غرق در افکارش خیره بود به چشم های بسته ی شاهزاده، ناگهان لرزشی رو روی پلک های بسته اش حس کرد و قبل از این که چانیول چشم باز کنه خیلی سریع چشم های خودش رو بست. ترجیح میداد طرف مقابل فکر کنه خوابش برده.

کمی صبر کرد اما خبری نشد. خواست لای یکی از چشم هاش رو باز کنه که تکون خوردن تخت و بلند شدن چانیول رو بالاخره حس کرد. حالا دست چانیول لای موهای خودش گردش می‌کرد. واقعا یعنی فکرش رو نمی‌کرد با این نوازش ها ممکنه اون رو بیدار کنه؟ شاید هم واقعا قصدش همین بود! اما بکهیون شل نشد و به بازیگری ادامه داد تا اینکه شاهزاده بالاخره بلند شد و پس از دقایقی که خیلی هم طولانی گذشت اقامتگاه رو به آهستگی لاکپشت ترک کرد.

- ای وای! یه بلند شدن و بیرون رفتن چقدر مگه طول می‌کشه؟

فورا از جا بلند شد و حینی که دست لای موهای پریشانش می‌کشید نگاهی به اطراف انداخت و به سمت ایوان رفت. حتی این رفتار چانیول رو هم عمدی می‌دونست.

از بالا کمی خم شد. تعداد زیادی سرباز می‌دید و حتی حالا که دقت می‌کرد کمی دورتر ولیعهد هم با لباس مخصوص حاضر بود. یعنی چانیول هم قرار بود به اون ها بپردازه؟

- مگه نه که من هم اگرچه ناخواسته عضوی از این قصرم؟ چرا از خدمه هم بی خبر ترم؟

با حرص و کنجکاوی زیرلب با خودش حرف میزد و ایوان رو متر می‌کرد. واقعا انگار اوضاع به هم ریخته بود. تاحالا ندیده بود جمعیتی به این بزرگی داخل قصر حضور پیدا کنند.

Laurent - لورانDonde viven las historias. Descúbrelo ahora