Laurent
Part 19
ساعت ها از پی هم با سرعت و درد میگذشتند.. گنجشک ها بر سر شاخه ی درختان آواز جدیدی آغاز کرده بودند و صبح زیبایی از لا به لای تاریکی شب روییده بود به گونه ای که انگار آسمان ها و کائنات هرگز شاهد شکسته شدن پسری کم سن و سال در یکی از اقامتگاه های قصر تابستانی نبوده اند.
پسر ایساتیس از شدت رنج و درد و حتی درماندگی بیش از دقایقی در این عالم نمی ماند و به سرعت به کام بی هوشی کشیده میشد.
با اینکه از تعرض دردناک ساعت ها گذشته بود اما دردی کم نشده بود و بر زخمی مرهم گذاشته نشده بود.. گرچه بیهوشی های ممتد به خوبی از هوشیاری اش کاسته بود اما متوجه بود و خبر داشت که سه ساعتی هیچکس حتی بالای سرش نایستاده و متجاوز به سرعت او را غرق در خون و کام رها کرده بود.
حالا اما اورا میدید که بالاخره با بیشرمی قامتش داخل اقامتگاه پیدا شده و در ایوان مرمر چیزی دود میکرد منتهی انقدری از او بیزار بود که اهمیت نداد چه چیزی رو انقدر با بی حوصلگی میکشید.بعد از تجربه ی ترسناکی که پشت سر گذاشته بود مایل بود تا آخر عمرش با اویی که از جنس آدمیزاد نبود چشم در چشم نشه اما حالا که اورا میدید هم انقدر درد و ناتوانی برش غالب شده بود که مجالی نمیداد برای ناراحتی بیشتر.
پسرک تا حدی از محیط اطراف چیزی برداشت نمیکرد که متوجه نشد دیگر در اقامتگاه خودش نیست و این در اصل اقامتگاه شاهزاده بود که فضا به وضوح بزرگ تر شده بود. تمام مدتی که بی هوش بود عملا جونمیون دوبار به دیدنش اومد و وضعیت زخم های تنش رو بررسی کرد بدون این که به او دستی بزنه اما بکهیون طبق خیالاتش در تمام مدت تنها رها شده بود.
همچنان چانیول با لباس هایی تیره به تن و آرنج های تکیه داده به ایوان چیزی دود میکرد و حتی هر از گاهی نگاهش زوم تن بی حس او میشد و باز به کارش ادامه میداد.
این شرایط با سختی تمام نیم ساعتی به طول انجامید که برای بکهیون دسته کمی از یک سال نداشت اما بالاخره شاهزاده آنچه در دست داشت رو با خشم عجیبی به طرفی پرت کرد و با گام هایی محکم به طرف بکهیون قدم تند کرد.
اگر تاب و توانی در خود میدید فریاد میکشید و حتی جیغ میزد برای راندن او اما جز ناله ای خفه چیزی از دهانش شنیده نشد. تنها زمانی که دست های قدرتمند و کمی تیره ی چانیول رو پیچیده به دور خودش دید اجازه ی هق زدن های مسکوت رو صادر کرد.
از دور اگر کسی قضاوت میکرد میگفت حتما تعرضی دیگر درکار است اما چنین نبود بلکه مقصد شاهزاده نه تنها تخت نبود بلکه حمام بزرگ اقامتگاهش بود.
YOU ARE READING
Laurent - لوران
Fanfiction- روایت عشق و جنون شاهزاده ی شهوت پرست و عیاشی با حرمسرای مردانه به پسرکی به زیبایی طلوع صبح و برگ گل شبنم دیده ی دهکده ایساتیس. _______________________________________________________ -STORY: Laurent-لوران -COUPLE: چانبک . کریسهو . کایسو -GENRE: رو...