Laurent
Part 24
( آهنگ Empty note از Ghostly kisses)«فلش بک»
این روز ها پسرک رو زیاد میدید. گاهی بهانه جور میشد و گاهی هم بهانه جور میکرد. یک روز احضارش میکرد تا صبحانه رو باهم بخورند؛ گاهی هم به بهانه ی آموزش رزم در هنگام تهدید با او ملاقات میکرد.. اما بیشتر اوقات بحث سر نجات نامزد زیبای پسر بود. بیش از چیزی که به نظر میرسید او را دوست داشت و با این حجم از دیوانگی بعید نبود یک شب بالای سر کیم جونگ سان، چاقو به دست حاضر بشه.
فرانسیس این اواخر حتی دوست نداشت نامزد پسرک رو از نزدیک ببینه و این حجم از بیزاری از او برای خودش هم عجیب بود. یک جور نیروی دافعه نسبت به اون دختر زیبا احساس میکرد و حتی چشم های معصومش هم نظرش رو عوض نمیکرد.
در عین حال هیچ حس قابل توجهی به جونگ سان، احساس نمیکرد اما حالا که ژاسمین، نامزد پسرک رو اسیر خودش کرده بود نسبت به او کمی احساس خشم میکرد.
جونگ سان تا پیش از ژاسمین به هیچ وجه نه مخالفتی با برده داری نشون میداد و نه موافقتی. تنها به جنگ میرفت و به پهنای سرزمین اضافه میکرد تا شانس بیشتری برای سلطنت کسب کنه اما از وقتی اون دختر رو به چنگ گرفته بود انگار ناگهانی تمام این چیزها پیش چشمش کمرنگ شدند. همه متوجه شده بودند کیم جونگ سان جور عجیبی به دختر برده عشق میورزه ولی هیچکس فکرش رو هم نمیکرد این احساس تا چه اندازه ممکنه عمیق و ریشه دار شده باشه حداقل نه تا وقتی که به یک باره خبر وصال پنهانی او و دختر زیبا پخش در قصر و سرزمین شد.
نگاهی به اطرافش انداخت. روی میز چوبی نزدیکش گرد نشسته بود و به نظر میرسید به این مکان به خصوص توجه نمیشه. این اقامتگاهی که پسرک درش ساکن بود رو با چنگ و دندان در اختیارش گذاشته بود. خانواده ی سلطنتی راضی به این کار نمیشدند و با اینکه این اتاقک فضای بزرگی نداشت و حتی وسایل تکمیلی هم نداشت اما باز هم دستاورد بزرگی بود. درواقع در نظر خانواده برای یک برده که زیر بال و پر شاهزاده جا گرفته خیلی هم زیادی بود.
- این ضعف، این شکست رو توی صورت تو میبینم جونهیون؟
وقتی میدید پسرک همیشه پر جنب و جوش اینطور با رنگ و روی پریده گوشه ی اتاق خزیده قلبش یک تپش جا میانداخت. ضعف پسرک انگار به رگ های خودش هم نفوذ کرده بود وگرنه چرا انقدر ناگهانی احساس خستگی میکرد؟ حتی غم خودش رو هم فراموش کرد.. اصلا علت اینجا بودنش رو فراموش کرد!
دید که پسر با خنده ای که کرد قطره اشکی هم از گوشه ی چشمش روان شد:
چطور کار ما به اینجا کشید شاهزاده؟فرانسیس با صدای گرفته ی پسر سوخت. حس میکرد خونش به جوش اومده. با کنترلی که داشت به یکباره از دست میرفت به سمت جونهیون قدم تند کرد و دست پسر رو از بازو گرفت:
به خودت بیا! حواست هست اگه ژاسمین تورو اینطور ببینه از دست میره؟؟ میدونی چقدر وقته لب به غذا نزدی؟؟
YOU ARE READING
Laurent - لوران
Fanfiction- روایت عشق و جنون شاهزاده ی شهوت پرست و عیاشی با حرمسرای مردانه به پسرکی به زیبایی طلوع صبح و برگ گل شبنم دیده ی دهکده ایساتیس. _______________________________________________________ -STORY: Laurent-لوران -COUPLE: چانبک . کریسهو . کایسو -GENRE: رو...