نفس عمیقی کشید و بعد از گازی که ناشی از استرسش بود به لب پایینش زد کلید رو توی در خونه انداخت و بعد از باز کردن در خودش رو داخل خونه انداخت
نگاهش رو جلوی چشمش چرخوند و با دیدن اینکه کسی نیست با خیال راحت لبخندی زد و نفس راحتی کشید
_ آخیششش
پاهاش رو به آرومی به حرکت درآورد و به سمت اتاقش قدم برداشتهنوز چند قدمی برنداشته بود که صدای متعجب پدرش باعث شد تو جاش میخکوب بشه
« تهیونگ ؟ این چه سرو وضعیه »خب .... همینجا وایسید
تهیونگ از بچگیش سودای متفاوت بودن در سر داشت ، نه اینکه بخوام بگم ایراد یا مشکلی داشت اما تفاوت هایی داشت ، و البته که خودش این تفاوت ها رو دوست داشت اما خب کی بود که درک کنهمثلا وقتی به مدرسه میرفت و همه دوستاش مشغول صحبت راجب اینکه
« اههه پسر دیدی دیشب فلان بازیکن چه گلی زددد »
یا اینکه
« بچه ها پایه اید بریم سالن بگیریم فوتبال بازی کنیم ؟ »تهیونگ با چشمای بی حسی که نشون از کلافه بودنش بخاطر بحث مزخرف اونا بود یه گوشه وایمیساد و با خودش فکر میکرد
_ چرا فقط نمیان راجب لباس جدید برند ورساچه ( یه برند معروف لباس ) صحبت کنیم ؟
یا اینکه
با دوستاش دور هم بشینن و راجب علایقشون صحبت کنن و به هم احترام بزارن به جای اینکه تهیونگ رو با سوال ها و نظرات مسخرشون پکر کنناین سوال ها و نظراتی که میگم شامل اینکه
« ودف پسر چطور ممکنه فوتبال بلد نباشی »
« مگه میشه از رنگ بنفش خوشت اون یه رنگ دخترونست »
« تهیونگ تو اصلا بلدی گیم زدن چطوریه ؟»زیاد از بحث اصلی خارج نشیم که اگه بخوام کلیشه های مدرسه ای رو بگم تمومی نداره ، به هر حال هیچ چیز مدرسه دائمی نیست و هرطور بود گذشت اما ساید دیگه زندگیش که به خونه و خانواده برمیگشت هم زیبایی های خودش رو داشت
عامم منظورم از زیبایی ، خود زیبایی نیست ها ، اینجاست که با کاربرد افعال معکوس آشنا میشید
پدر مادرش آدمای خوبی بودن و هیچوقت اجازه ندادن ته کمبودی احساس کنه اما بزارید یه بار حرفایی که پدرش میزد رو مرور کنیم
« یکم مرد باشه»
« کی میخوای مرد باشی »
« مردا اینطوری حرف نمیزنن »
« مردا اینطوری رفتار نمیکنن »
« کی میخوای یادبگیری مرد باشی »کلا مرد مرد مرد ، چقدر روزای تهیونگ که با این سه کلمه کوفتی کوفتش نشدن ، اهم و خب مادرش
« وا تو فردا پس فردا میخوای زن بگیری »
« پسر عمو هات رو ببین خودت هم ببین ، یادبگیر »
« مثلا مردی ها »خب اینا بخشی ازشون بود و فکر میکنید چرا تهیونگ این حرفا رو میشنید ؟
وقتی به شما بگم شاید براتون خنده دار باشه چون بعنوان یه نسل جدید و مدرن از این افکار تهی دور شدید ولی قدیمی ها با این رفتار شکل گرفتن دیگه انگار بخشی از وجودشونه

VOCÊ ESTÁ LENDO
𝗧𝗵𝗿𝗲𝗲 𝗱𝗮𝘁𝗲𝘀 | 𝗸𝗼𝗼𝗸𝘃
Fanficمیدونی یکی از قشنگی های عاشق شدن چیه ؟ میتونی توی لحظات خوبت بمونی بدون اینکه ترس تموم شدنش رو داشته باشی در کنار اون با لبخندای اون ... اونی که عاشقشی «تهیونگ میخوای بگی عاشق خواستگار خواهرت شدی؟» _ بزار بهتر بگم ... خواستگار خواهرم عاشق من شد...