My crazy mafia

part 8

LISA

نوری که تو اتاق می‌تابید باعث شد اروم اروم چشمامو باز کنم ، اما اونا هنوز تار بودن..
واسه چند دقیقه چشمامو بستم تا بتونم اطرافم رو درست ببینم..
چشمام رو باز کردم و بلند شدم کش و قوسی به بدنم دادم تا یکم سر حال بشم ..
با چیز محشری که رو به روم دیدم دهنم شیش متر باز شد ..
جنی .. اون یه زیبایی منحصر به فرد داشت..
نور خورشیدی که از پنجره و پرده گذشته بودو وارد اتاق شده بود روی جنی افتاده بود اونو زیباتر از همیشه کرده بود ..
پوست سفید و صافش و نور خورشید ..
محض رضای خدا چرا یه نور به جذاب شدن یه نفر انقد تاثیر داره !!
نه لیسا اون بخاطر نور نیست اون بخاطر جذابیت بیش از اندازه جنیه اون جنی کیمه که انقد در عین کیوتی،هاته..
اون مثل یه بچه گربه خودش رو جمع کرد بود خوابیده بود ..
حالا که دقت میکنم اون پیرهن اورسایز منو پوشیده که خیلی براش گشاد بود اما در عین گشادی خیلی کیوت شده بود ..
اون دکمه های پیرهنش رو نبسته بود و همچیش مشخص بود ،خدایا...
شکم تخت و صافش، سینه ها خوش فرومش و نیپله های صورتیش..
فاک جنی کیم خیلی خوشگله..
با دیدن همچین حالتی نتونستم جلو لبخندمو بگیرم ..
دلم میگفت خوبه که اونو کنارم دارم..

چند دقیقه ای بهش زل زده بودم که تکون کوچیکی خورد و حالا کاملا همه چیش مشخصه حتی پایین تنش..
فاک داشتم تحریک میشدم اما باید جلوی خودمو میگرفتم دیشب بد بلایی سرش اوردم اما تقصیر خودشه میخواست انقد هات نباشه..

جنی دیشب نقاشی می کشیده؟
سمت برگه ها رفتم تا ببینم چی نقاشی کرده که اروم اروم چشماشو باز کرد..
با پشت دستاش چشماشو ماساژ میداد تا دیدش بهتر بشه و هچنین لباشو اویزون کرده بود..
خدایا چرا انقدر ای بشر کیوته..
اون خیلی کوچولوعه خیلی کوچولو ..
دستاش کنار دست من خیلی ریزه میزست ..
سرمو تکون دادم تا از افکارای چرت راحت بشم..
رو بهش کردمو گفتم:

لیسا :صبح بخیر بیبی گرل .. میبینم دیشب از تو بغلم دراومدی و لباس تنت کردی هوم؟!

جنی با چشمای گربه ایش بهم خیر شده چند بار پلک زد و یه لبخند ریزی زد ..
فاک این لبخندش چی بود چرا با این لبخندش یه طوری شدم..

جنی :هوم خوابم نبرد و تصمیم گرفتم طراحی کنم و همینطورم که میبینی دکمه های لباسم رو نبستم لیسا ‌..

گاد عاشق اینم که همیشه اسممو صدا بزنه اون اسم منو زیباترین شکل ممکن صدا میزنه کاش همیشه بگه لیسا‌‌..
نفهمیدم چند دقیقه گذشته که بهش زل زدم با تکون دادن دستاش رو به روم به خودم اومدم..

لیسا :ا..اره..درسته..اوم.خ..خب حالا چی کشیدی؟؟

هه عالیه مانوبان حالا که دیگه لکنتم گرفتی احسنت به تو..

جنی :هیچی چیزی نیست..
جنی بلند شد و برگه هارو برداشت و میخواست پارشون کنه سریع از تخت بلند شدمو سمتش دویدم