part 30

457 47 73
                                        


Jisoo

یعنی سولگی راست میگفت ؟
معلومه که درست میگفت ..
حق با اون بود ..
هر چه قدر هم که بخوام فرار کنم بازم نمیشه ..

از یه جایی با یه سیلی محکم میخوره تو گوشم که خیلی بی عرضم ..

چیزی که همیشه بابام از بچگی بهم‌ میگفت و من برای اینکه خلاف اینو ثابت کنم پلیس شدم تا شاید ؟..

فقط میخواستم یه ساعت حرفای سولگی از ذهنم بیرون بره فقط یه ساعت ..

حس کردم تخت تکون خورد و یه نفر اومد و از پشت بغلم کرد ؛ گونمو بوسید و اشکامو پاک کرد ..

اسمش خیلی بهش می امد خودشم دقیقا مثل یه گل رز لطیف و مهربون بود ..

دستاشو دوره کمرم حلقه کرد و من تو بغلش چرخیدم و الان صورتش با صورتم فاصله چندانی نداشت ..
نگاهی به لباش کردم ..

چ قد دلم تنگ شده که لبای لطیفو نرمش رو بچشم .. روی لبام حسشون کنم ؛ روی گردنم ؛ روی بدنم ..

رزی : نگاه کردن به لبامو تموم کن کیم‌ جیسو وگرنه کنترلمو از دست میدم .. قبل از هر چیزی باید یه چیزی بخوری بعدشم پانسمان دستتو عوض کنم خونیه !

ولی نگاهم نمیتونستم از رو لباش بگیرم .. واقعا هوسشو کرده بودم ..

وقتی فهمید نمیخوام کوتاه بیام پکه سبکی از لبام زد و ..

لحظه ایی که لباشو رو لبام حس کردم دنیام وایساد و قلبم جنون بهش دست داد ..
با اینکه حتی سه ثانیه ام طول نکشیده باشه بوسش ولی کافی بود تا منو به وجد بیاره ..

دستامو انداختم دوره گردنشو پکه دومو من به لباش زدم ..
بلندم کردو رو پاهاش نشوندم حلقه دستامو دوره گردنش محکم تر کردم و این بار یه بوسه طولانی و پر از احساس بهم داد ..

بدنمو به بدنش نزدیک تر کردمو بوسه رو عمیق تر ..

چشیدن لباشو زبونش .. هر لحظه ایی که لبام به لباش برخورد میکرد ؛ هر لحظه ایی زبونش به زبونم برخورد میکرد اتیشی و به جونم‌مینداخت که و همه چیو از یادم‌میبرد ؛ شاید منم میخواستم که از اتفاقا لحظه ایی فرار کنم ..
لباش دارویی بود که باعث میشد ذهنم خالیشه و برای لحظه ایی عشق و حس کنم ..

وقتی نفس کم‌اوردیم و جفتمون با رضایت کنار کشیدیم برای نفس کشیدن تو چشمای هم نگاه میکردیم و پروانه های تو شکمم مجبورم میکردن که بوسه رو دوباره شروع کنم و نزارم که هیچ وقت تموم بشه ..

وقتی سرمو بردم نزدیکش تا دوباره لباشو ببوسم دستشو گذاشت رو لبامو جلومو گرفت ..

رزی : بیب باید غذا بخوری بدنت همین جوریم به شدت ضعیف شده ..

چیزی‌نگفتم و رزی لبخندی زدو دسشتو از رو لبام برداشت ی پک سبک به لبام زد ..

تو همون استایلی که تو بغلش بودم بلندم کردو پاهامو محکم دورع کمر نازکش پیچیدم و منو به سمت اشپزخونه برد ..

My crazy mafia Where stories live. Discover now