part 11 ❌

1K 76 28
                                    


LISA

درو قفل‌ کردم و به سمت اتاق یجی راه افتادم ...
اتاق یجی تو پنت هاوس بود ..
سوارآسانسور شدم .. وقتی درای آسانسور داشت بسته میشد یه دست اجازه بسته شدنه درو نداد ..
درا بزا شد و یجی رو دیدم..

یجی : کجا میرفتی بیبی ؟!
لیسا : پیشه یه پرنسس..


کشیدمش سمت خودمو بوسیدمش ..
وقتی درای آسانسور بست شد
به دیوار اسانسور هلش دادم و بوسه رو وحشیانه تر کردم ..
در اسانسور باز شد .. بوسه رو قطع نکردم و به سمت اتاقش هدایتش کردم ..
جدا شدو درو باز کرد ..
هلش دادم داخل بهش حمله کردم و با بوسه وحشیانه تری ازش پذیرایی کردم ..
می دونستم یجی عاشقه اون رو وحشیه منه ..

لباسه تو تنشو پار کردمو هلش دادم رو تخت ..
دون دون لباسای خودمم دراوردم و سمتش یورش بردم ..
لباشو سطحی بوسیدمو از گردنش شروع کردم گذاشتنه مارک رو بدنش تا سینه هاش ..
اون برام ناله میکردو من وحشی تر به کارم ادامه میدادم ..

شلوارشو از پاش دراوردم شرتشو پاره کردم..

لیسا : میخوام تا جون داری برام ناله کنی یجی اگه صداتو ببری برات خوب نمیشه !!
یجی : هر چی ددیم بگه انجام میدم فقط منو به فاک بده ..

با پوسیش بازی کردم و سه تا انگشتمو یه جا با فشار زیاد کردم داخلش ..
از دردو لذتش ناله میکرد ..
دستاشو دور گردنم حلقه و منو به خودش نزدیک کرد و لبامو بوسید ..
حسه خوبی نداشتم انگار دیگه لبای یجیم منو ب وجد نمیارن ..
یه صدایی توی مغزم میگفت لبای جنی خوشمزترن و تو نباید اینجا باشی..
با این حسای مسخره تو ذهنم عصبی شدمو انگشتامو با حرص تو پوسیش می کوبیدم ..
اون دهنش باز مونده بودو ناله میکرد ..
وقتی تخلیه شد از کشوی کنار تختش دیلدو اورد ..
این خیلی مسخرست من حتی تحریکم نشدم !!

من دارم اون رو به فاک میدم اما فکرم پیشه جنیه ..
بدن جنی ناله های جنی بوسه های جنی طعم خوشمزش و حتی اون چشمای گربه ایش..
سرمو تکون دادم تا جنی رو از مغزم بیرون کنن ما انگار نشدنی بود ..

یجی : عزیزم زود باش داری بیتابم میکنی بیا انجامش بده زود باش نمی تونم صبر کنم !!
لیسا : خفه شو یجی ..

دیلدو رو ب کمرم بستمو اونو وارد پوسیش کردمو و شروع کردم تلمبه زدن ..

حسه کلافگی بهم دست داد ..
لعنتی من چرا نمیتونم بیام ؟!
کم کم عصبانیتم بیشتر میشد و محکم تر داخلش میکوبیدم اون عرق کرده و ناله میکرد اما انگار صداش رو نمی شنیدم ..
انگار دیگه ازش سیر شدم ولی من باید یه کاری کنم..
این جوری بهم میریزم لعنتی ..
بالاخره اومد و دیلدو رو از کمرم باز کردم انداختم کنار ..
پوسیمو گذاشتم روش‌ پوسیش که شاید لذتی روو حس کنم اما دریغ از یه حس لذت ..
خودم محکم میکشیدم روش و اون پوسیش حساس شده بود و بلند تر ناله میکرد و آه میکشید ..
من خیلی به سختی اومدم اما انگار بهم ریختم ..
قرار نبود این جوری بشه لعنتی ..
هورمونام بهم ریخته نمی دونم چی کار کنم دارم دیونه میشم ..
دیگه حوصله ای واسه ادامه دادن نداشتم و کنار کشیدم ..
جنی فقط جنی، تو مغزم پلی میشد..
انگار کل وجودم رو جنی تصاحب کرده بود
این اصلا خوب نیست..

My crazy mafia Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon