part 15

810 88 38
                                        

JENNIE

اون الان تو بغل من بیهوش افتاده بوده بود
چرا قلبم با دیدن صورتش با زخمای زیاد خون زیاد درد گرفته بود چرا نمیتونستم دست از گریه کردنم بردارم..
چرا دلم میخواست لیسا رو بردارم و از اینجا فرار کنم و ازش مراقبت کنم..
مشخصه تو گذشتش سختی زیادی کشیده که به این وضعیت افتاده..نمیتونستم لیسا درک کنم جوری که داد میزد جنی مال منه و منو متعلق به خودش میدونست یه جورایی قلبمو میلرزوند..
با هر مشت اون دختره عوضی به صورت خوشگل لیسا باعث میشد قلبم تیر بکشه و من این وضعیتمو متوجه نمیشم..همه این بلاهایی که الان سرم اومده و میاد همش بخاطر این دختریه که به مظلوم ترین حالت ممکن تو بغلم افتاده بود..اما بازم قلبم تحمل این حالش رو نداشت..اون رو از بغلم بیرون اوردم و اروم سرش رو روی زمین گذاشتم و سریع از باغ خارج شدم..سمت حیاط اصلی امارت دویدم و با دیدن چهره اشنایی سمتش دویدم اون همون دوست لیسا بود که چند بار برامون غذا اورد...تو راه رفتن پیش اون چندتا نگهبان متوجه من شدن و فکر میکردن میخوام فرارم سمتم دویدن و من رو گرفتن

جنی:ولم کنین با اون آقاهه کار دارم خواهش میکنم ولم کنین لطفا بذارین بریم..ل..لیسا او..اون بهمون نیاز داره
نگهبان:ما دیگه گول تو رو نمیخوریم پس بهتره خفه شی
جنی:نه نه خواهش میکنم من دروغ نمیگم فقط بذارین با اون حرف بزنم

اونا من رو گرفتن و میخواستن سمت اتاق لیسا ببرنم..خدایا اسمش چی بود اسم اون عوضی چی بود..
بعد از چندثانیه فکر کردن بالاخره اسمش یادم و اومد اسمش رو فریاد زدم..

جنی:مستر بم بم باید باهاتون حرف بزنم مستررر

اون سمت من چرخید و با دیدن من سمت من اومد..

بم بم:ولش کنین ببینم مگه رییس بهتون نگفت باهاش درست برخورد کنید هاا شماها میخوایین بمیرین؟

بم بم فریاد زنان سمت ما اومد و منو از دست دست اونا ازاد کرد

بم بم:چیشده میس جنی لیسا کجاست تو بیرون چیکار میکنی؟
جنی:لی...لیسا ا...اون
بم بم:اروم باش جنی یکم نفس بگیر ببینم چی میگی

چندتا نفس عمیق کشیدم تا بتونم با بم صحبت کنم

جنی:لیسا تو باغ پشتی بیهوش افتاده و زخمی ..لیسا با اون دختره یجی دعواش شد و ی..یجی به شدت لیسا رو زده و زخمیش کرده اون الان الان بیهوش شده اینا حرف من رو باور نکردن ببین خون لباسم این مال لیساست خواهش میکنم زودتر کمکش کنین
بم بم:نفس بگیر دختر باشه باشه بریم ببینم چیشده..شما دوتا هم با من بیاین

سمت باغ دویدم..لیسا هنوز بیهوش روی زمین افتاده بود و خون بیشتری ازش خارج شده بود..نه این صحنه واقعا دردناک بود صورت خوشگلش زیر خون و زخم شده بود
ازش متنفر بودم اما خدایا بلایی سرش نیاد همه ی وضعیت الان من به اون بستگی داره لطفا..

My crazy mafia Where stories live. Discover now