سوم شخصمردی که جلو عمارت لیسا کیشیک میداد تصمیم گرفت برگرده به عمارت اصلی ..
بعد از یک ساعت بالاخره رسید به عمارت یانگ و نگاهی به ساعت انداخت ..
ساعت ۷ صبح و نشون میداد ..
باید منتظر میموند تا رئیسش از خواب بیدارشه و گزارشاشو تکمیل کنه ..سیگاری روشن کردو پکی ازش کشید ..
همین طوری برای خودش وایساده بودو سیگار میکشید تا اینک چشمش به پنچره اتاق رئیسش کای افتاد ..کای با اخم بزرگی لبه پنچره وایساده بودو خیره به مرد بود ..
مرد سریع سیگارشو خاموش کردو لباساشو درست کرد و سمت اتاق کای راه افتاد ..
در زدو وارد اتاق شد ..
کای با نگاه اتیشین خیره بهش بود و منتظر..مرد : ببخشید قربان فکر میکردم خواب باشین نخواستم مزاحمتون بشم ..
کای : حرف بزن .. چه خبرایی اوردی ؟مرد تعظیم کردو شروع کرد تعریف کردن ..
مرد : همون طور که گفتین تو شهر پخش بودیم تا اینک لیسا و اون دختره مو بلوندو دیدیم که اسمش رزی بود ..کای تعجب کردو گفت : چی ؟؟ رزی ؟ مطمعنی رزی بود؟
مرد سرشو تکون دادو تایید کرد : بله اقا چندین سری از نزدیک دیدمش و میشناسمش خودش بود ..کای مشتشو محکم رو میز شیشه ایی که کنارش بود کوبید و شیشه شکست و از دستش خون می امد ..
مرد سریع دستمالی پیدا کردو دسته کای و بست ..
کای : میدومستم لیسا و اون دختره دستشون توی کاست .. پس ادمای لیسا اون دختره هرزه رو نجات دادن .. ادامه بده ..
مرد شروع کرد : چن ساعتی تو شهر چرخ زدنو اخر رفتن جایی خیلی پرت بود و دور از شهر تا اینک به یه عمارت بزرگی رسیدن .. اولش تو عمارت کسی نبود نه نگهبانی نه چیزی و دروازه باز بود .. اونا شک کردنو با اسلحه وارد عمارت شدن .. ولی .. ولی بعدش صدای اهنگ و جیغ و داد می امد چیزی شبیه جشن ..
کای که مشخص بود از این عصبی تر نمیتونه باشه و چشماش از عصبانیت کاسه خون بود گفت : منو به این وضعیت انداخت و خودش داره عمارته خودش عشق و حال میکنه و جشن میگیره ؟؟ تک تکشونو نابود میکنم و اون دخترو میگیرم .. همه افرادمو و جم کن اینجا و همشون اماده باشن سریع بهشون حمله میکنیم ..
مرد: ولی قربان تا افرادتون بخوان برسن اینجا خیلی طول میکشه ..
کای : کاری که میگمو بکن حالام گمشو ..
مرد اطاعت کردو از اتاق خارج شد ..مرد وقتی تو عمارت راه میرفت و تفلنی با افرادش صحبت میکرد ..
نگبهانی که یواشکی پشت دیوار قایم شده بود و حرفاش و میشنید ..پس سریع گوشیشو دراورد تا خبر بده ..
"کای داره افرادشو جم میکنه تا عصر به عمارت شما حمله میکنن "
KAMU SEDANG MEMBACA
My crazy mafia
Aksiجنی وبتون نویس معروفیه که توسط یه گروه مافیایی دزدیده میشه و شرایط برای ادامه زندگیش روز به روز سخت تر میشه.. . . . جنی:اینجا کجاست؟ لیسا:من ازت مراقبت میکنم جنی .. . . . ژانر : اکشن .. عاشقانه .. اسمات .. * * * * #jenlisa .. #blackpink .. #cheasoo...