"بسه دیگه انقد آه نکش، ته. این دفعه نهمِ که امروز داری آه میکشی! مشکل چیه؟" پارک جیمین، روبه روی تخت پادشاهی تهیونگ ایستاده بود.
تهیونگ دوباره آه کشید. کف دستشو با خشم به صورتش کشید. "از کاری که کردم پشیمونم. چطور میتونم جفت خودمو قفل کنم و حبسش کنم." صداش در حد زمزمه بود ولی با اینحال بازم جیمین شنید.
"اوهوم آره چطور میتون- صبرکن، چی؟! کِی جفتتو پیدا کردی؟" جیمین با عصبانیت بدن تهیونگ رو تکون داد و تنها کاری که شیطان کرد هل دادن اون مرد دیوانه بود.
"لباسمو خراب کردی کوتوله." تهیونگ غرغر کرد و جیمین فقط شونهای بالا انداخت. "دیروز اون پسر رو پیداش کردم."
جیمین با شوق پرسید: "اوه خدایا اون پسره؟! هندسامه؟"
"اره خوشگلم هست. ولی وضعیت سلامتیش اصلا خوب نی-" "حرومزاده، وضعیت جسمانیش خوب نیست بعد تو حبسش کردی؟ میدونم جفتمون قلب نداریم اما جفتت ممکنه تو خطر باشه!" جیمین یکی کوبید پس سر تهیونگ و پادشاه از درد نالهای کرد.
تهیونگ سعی کرد توضیح بده "من نمیخواستم حبسش کنم، مین. ولی اون تلاش کرد که بمیره! اون دقیقا جلو چشمای من از پنجره پرید پایین! اگه نمیبستمش دوباره دست به خودکشی میزد!" بلند پوفی کرد.
جیمین درحالی که افسوس توی لحنش معلوم بود پرسید: "این غمانگیزه.... تلاش کردی باهاش صحبت کنی؟" وقتی تهیونگ سرشو تکون داد نفسشو عمیق بیرون داد. "میخوای من باهاش صحبت کنم؟"
"میترسم اگه تورو ببینه پنیک اتک بکنه..."
"مگه من قیافه آنابل رو دارم؟ چطور میتونه با دیدن من پنیک اتک بکنه؟ خب حتی اگه این اتفاق هم بیوفته، خودت که میدونی من چه توانایی تو آروم کردن مردم دارم؟!"
"باشه تو بردی." تهیونگ چشماشو برای جیمینی که داشت رقص پیروزی میرفت چرخوند. "همین الان برو پیشش ولی جرئت نکن بهش صدمه بزنی."
جیمین به حرف شیطان خندید. "اینو کسی داره به من میگه که خودش جفتشو بسته!!"
----------------------------------------
جیمین با احتیاط در اتاق رو باز کرد، با قدمای نرم داخل اتاق قدم برداشت. وقتی پسر روی تخت که لب هاش جلو داده بود دید تو دلش جیغی کشید.
در رو بست و صدای بسته شدن در توجه پسر روی تخت رو جلب کرد. جونگکوک عقبی رفت. "ت-تو کی هستی؟" او به شدت میلرزید چون فکر میکرد آدم روبهروش هم قراره بهش آسیب بزنه.
لبخند عریضی روی صورت جیمین شکل گرفت و به آرومی پرسید: "سلااام! اسم من جیمینه. اسم تو چیه؟"
جونگکوک با احتیاط به پسر خیره شد. "م-من جونگکوکم...." هنوز نمیتونست به مرد تو اتاق اعتماد کنه.
YOU ARE READING
His Queen [vkook,translate]
Fanfiction"ان-انقدر به من نگو پ-پرنسس! من پرنسس نیستم!" "راست میگی بیبی. تو پرنسس نیستی. چطور میتونی پرنسس باشی وقتی قراره ملکه من بشی، درسته؟" -------------------- [داستانی درباره جئون جونگکوک هایبرید که موقع خودکشی در آغوش پادشاه شیاطین کیم تهیونگ میافتد. چ...