"نه جونگکوک، دستهات خیلی خشکه. انقدر انگشتهاتو حرکت نده این زشته آره همین پوزیشن درسته، همین رو نگهدار."
جونگکوک هوف کوتاهی کشید. اون مطمئن بود که عاشق این هست که یونگی بهش پیانو یاد بده اما بعضی اوقات یونگی خیلی سختگیر میشد.
"من خستهام هیونگی~" جونگکوک نالید، لبهاش به سمت پایین خم شد.
یونگی نفس عمیقی کشید، "ولی تو باید تمرین کنی تا بتونی یاد بگیری!"
"فقط برای مدت کوتاهی استراحت کنیم؟ یه کوچولوو؟" جونگکوک چشمهای پاپیوار معروفش رو به یونگی نشون داد، ملتمس به استاد پیانو نگاه کرد. یونگی از روی شکست دمی گرفت، "باشه، باشه. فقط چند دقیقه، اره؟"
"اوتی!" جونگکوک از روی صندلی پیانو بلند شد، دست یونگی رو کشید تا رو زمین نرم بنشینن.
"هیونگی، چندوقتِ که به عنوان پیانیست کار میکنی؟"
"شاید هزارسال یا یه چیزی بیشتر؟" یونگی به قیافه کیوت و شوکه جونگکوک خندید، "دهنت رو ببند، جونگکوکی. مگسها میرن تو دهنت اگه نبندی."
جونگکوک لبخند خجالتی به مرد بزرگتر زد، "ولی این خیلی باحاله! باید واقعا عاشق موسیقی باشی!"
"بله همینطوره. نگاه کردن به همه اون شیاطین و دیوهایی که از آهنگهای من لذت میبرن باعث میشه حس زنده بودن، بکنم. البته صداهاشون و رقصیدنشون واقعا زشته،" لبخند احمقانهای با یادآوری اون شیاطین رو صورتش جا گرفت.
"البته اونها خیلی هم کیوتن! اونها همیشه از من تعریف میکنند-" "چون تو خیلی کیوت و خوشگلی. تو بهترین ملکهای هستی که اونها تا به حال توی عمرشون داشتن." یونگی لپ های گیلاسی جونگکوک رو با دست فشرد، ناله کوچیکی از سمت پسر شنید.
"انقدر منو اذیت نکن، هیونگی!"
----------------------------------------
"هیونگی!!!" جونگکوک یهویی وارد تالار سلطنتی شد، مستقیم سمت تهیونگ که روی صندلی پادشاهیش نشسته بود، دوید. پرید روی پادشاه، باعث شد مرد از جاش بپره. " دندونهای نیشم ۰.۱ سانتی متر رشد کردن!!"
(م:تروخدا بذارید خودمو بکوبم به صندلی قطارT‿T)تهیونگ به چهره کیوت و چشمهای براق جفتش که داشت همینطور حرف میزد خیره شد، "واقعا؟ این خبر خوبیه." کوتاه جواب داد، از اونجایی که میخواست بیشتر به چهره زیبای جونگکوک نگاه کنه.
"هیونگی~ چرا توجه نمیکنی!" جونگکوک نالید، دستهاشو جلوی سینهاش جمع کرد، "انقدر به قیافه من زل نزن!"
"چطور میتونم بهت زل نزنم وقتی انقدر لعنت شده زیبایی؟" تهیونگ گونه جونگکوک رو نوازش کرد، بوسه کوتاهی رو لبهای گیلاسی پسر گذاشت.
جونگکوک بخاطر کار تهیونگ دقیقا جلوی نگهبانهای داخل تالار، خیلی سخت قرمز شد. دیوها و نگهبان ها طوری رفتار میکردن انگار اونها نامرئی هستن.
"خب خب، حالا اروم و مطیع بشین. هیونگی احتیاج داره اول کارهاشو انجام بده، باشه؟" تهیونگ ضربه آرومی به باسن جونگکوک زد و پسر سری تکون داد.
کوچکتر خودش رو به سینه شاه نزدیکتر کرد، خودش رو مثل یک توپ جمع کرد. با انگشت، با لبه ژاکتش بازی میکرد و تلاش میکرد حواسش رو از میلش به حرف زدن پرت کنه. به لبه آستین ژاکتش نگاه کرد، نمیدونست چرا انقدر دلش میخواست آستینش رو گاز بگیره.
سرش رو تکون داد، گاز زدن آستین لباس اصلا طبیعی نیست،
با خودش فکر کرد و شروع به بازی با لبه آستینش شد. مدتی نگذشته بود که دوباره میل به گاز گرفتن آستین لباسش برگشت.جونگکوک دستش رو بالا آورد، با چشمهای براقش به لبه آستین ژاکتش خیره شد. دستش رو جلوی دهنش گرفت، آستینش رو بین دندونهای خرگوشیش گذاشت و آره شروع کرد به گاز گرفتن آستین لباسش. عاشق حسش شده بود، پس محکم تر گاز گرفت، سخت مشغول گاز گرفتن لباسش با دندونهاش شده بود.
اولش تهیونگ اصلا متوجه کارهای جونگکوک نشده بود تا اینکه یکی از دیوها به حرف اومد، "عام... سرورم؟ ملکه... دارن آستینشون رو گاز میگیرن؟"
"چی داری میگی؟ اون-" تهیونگ به پایین نگاه کرد، با دیدن جونگکوک که داشت آستینش رو میجوید، جملهاش رو خورد. چشمهاش خمار و نیمه باز بود، ثانیهای با خوابیدن فاصله نداشت. گونه های صورتیش، لبهای گیلاسیش که موقع گاز گرفتن آستینش کمی به پایین غنچه شده بود.
تهیونگ نرم و عاشقانه زمزمه کرد، "اوه خدای من... تو من رو با این همه کیوتی میکشی، بیبی." نمیخواست پسری که همین الان هم به خواب رفته بود رو اذیت کنه.
"فکر کنم باید براشون دندونی بگیرید، سرورم." یکی از دیوها صحبت کرد، "آخرین بار که پسر من داشت نیشهای بچهگونه درمیاورد، از دندونی استفاده میکرد."
"دندونی..." تهیونگ دوباره به جونگکوک خیره شد، ذهنش جونگکوکی رو تصور کرد که داره یه دندونی رو گاز میگیره.
حالا تهیونگ ترسیده بود. ترسیده بود چون ممکن بود با دیدن بیبی رفتار کردن جونگکوک موقع گاز گرفتن دندونی بمیره.
(م: والا من با تصور هردوتون موقع ترجمه ۳تا سکته ریز زدم.)انگشتهاشو توی موهای کرکی و نرم جونگکوک چرخوند. جونگکوک بلند خرخر کرد."تو خیلی کیوتی..." تهیونگ گفت اما جونگکوک خیلی خوابالو بود که بخواد جواب بده.
اون فقط به گاز گرفتن آستین لباسش موقع خواب ادامه داد، درحالی که، از اینکه تهیونگ همین الان هم یک عالمه دندونی های مختلف براش خریده، که همه توی اتاقشون منتظرشن بی خبر بود.
----------------------------------------
سلام، مترجم زنده نمیباشد، خداحافظT‿Tیحتمل آپ بعدی میشه دوشنبه هفته بعد، یا شایدم دوباره فردا مثل الان تو قطار ترجمه کنم.
[دندونی میدونید چیه دیگه؟]
YOU ARE READING
His Queen [vkook,translate]
Fanfiction"ان-انقدر به من نگو پ-پرنسس! من پرنسس نیستم!" "راست میگی بیبی. تو پرنسس نیستی. چطور میتونی پرنسس باشی وقتی قراره ملکه من بشی، درسته؟" -------------------- [داستانی درباره جئون جونگکوک هایبرید که موقع خودکشی در آغوش پادشاه شیاطین کیم تهیونگ میافتد. چ...