•8•

5.4K 716 47
                                    

"می-میتونم اون بانی رو داشته باشم، هیونگی؟" جونگکوک به بانی پشمکیِ کیوت اشاره کرد. بله، اونا الان توی شهربازی بودن و جونگکوک به طرز قابل پیش بینی ای راجب به همه‌چیز کنجکاو بود.

"معلومه، بیبی." باهم سمت دکه رفتن و تهیونگ برای میت کوچولوی کیوتش اون پشمک کیوت رو خرید.

"بفرما." تهیونگ پشمک و دست جونگکوک داد و جونگکوک با لبخند خرگوشیش گفت: " م-ممنونم، هیونگی!"

تهیونگ با نگاه خیره‌اش به پسر که با خوشحالی داشت از خوراکی شیرینش لذت می‌برد نگاه کرد. با فکری که یهو به سرش زد نیشخند کوچکی زد. "بیبی، تو خیلی بی‌رحمی میدونستی؟"

جونگکوک با گیجی به مرد نگاه کردو سرش رو خم کرد، "چ-چرا؟"

"تو دوست خرگوشیت رو خوردی! اون پشمک هم دقیقا مثل تو یه خرگوش بود!" تهیونگ خیلی دراماتیک گفت، خنده اشو با شنیدن صدای نفس بریده جونگکوک خورد.

جونگکوک چشمای درشتشو درشت تر کرد، "مم-ممکنه از دستم ع-عصبانی بشه؟"

"شاید، انجل. شایدم برای انتقام تو رو بخوره. ررر*(صدای غرش)." تهیونگ غرشی کرد و دندون های نیشش رو نشون پسر داد. جونگکوک با صدای بلند جیغ کشید.

بله، پادشاه ۱۲۰۱ ساله شیاطین خیلی بچه‌است.

اشک توی چشم های جونگکوک جمع شد، "دست از ت-ترسوندن من بر-بردار، هیونگی." لب های قرمز گیلاسیش به بیرون خم شد و به پادشاه نگاه کرد.

تهیونگ با صدای عاشقانه ای گفت، "تو خیلی کیووتی بیبی~" پسرک با لبای برچیده اش رو با دستای بلندش بغل کرد، "باشه باشه، حالا بیا بریم فروشگاه."

**

"اول اینجا صبر کن، انجل. من باید پول لباسا رو بدم، باشه؟ جایی نری، همینجا بایست." تهیونگ با تپه ای از لباس توی بغلش گفت و رفت.

جونگکوک سرشو تکون داد، "اوکی هیونگی!" نگاهش روی پادشاه شیاطین بود که سمت صندوق داشت میرفت، همزمان خودشو روی صندلی انداخت. پاهاشو عقب و جلو میکرد و با انگشت هاش بازی میکرد.

"گم شدی بچه کوچولو؟"

جونگکوک با شنیدن صدای یه نفر سرشو بالا آورد. با دیدن مرد هندسامی که روبه روش بود نفس صدا داری کشید.

"میدونم هندسام وخوشگلم، بچه؛ ولی این مدلی زل زدن به مردم ترسناکه." دهن جونگکوک با دیدن لبخند قلبی شکلی که روی صورت مرد روبه روش ظاهر شد، مثل o باز شد.

جونگکوک خیلی کیوت اخم کرد و دست به سینه شد، "م-من بچه نیستم."

"اااه... نگاش کن،" غریبه انگشت اشاره اش رو زیر چونه جونگکوک گذاشت، سرشو بالا آورد، "تو یه زیبایی محض نیستی؟انقدر کوچک و آسیب پذیری که فکر کردم بچه ای. مثل اون عروسک چینی اونجا." غریبه اون یکی انگشت اشاره اش رو بالا آورد و سمت مغازه عروسک فروشی گرفت.

جونگکوک کمی عقب رفت، "ب-به من دست نزن!" دست غریبه رو پس زد و زمانی که دستای غریبه دور کمر بیچاره اش پیچید جیغی زد. جونگکوک رو نزدیک خودش کرد.

"کتی که پوشیدی خیلی برام آشنائه..." غریبه به کتی که بدن کوچیک جونگکوک رو پوشانده بود نگاه کرد، "این.... کت کیم تهیونگ نیست؟!"

جونگکوک از این شانس برای هل دادن غریبه استفاده کرد، "عا عا عا منو لمس ن-نکن مِستر! یک متر از من فا-فاصله بگیر!" به عقب قدم برداشت تا فاصله امنی با غریبه برای خودش بوجود بیاره.

"صبر کن بچه! کت تهیونگ دست تو چیکار میکنه؟"

"چ-چون-" "چون اون جفت منه و این یعنی ملکه تو، هوسوک هیونگ." جونگکوک با حس دستای آشنایی دور کمرش نفس راحتی کشید.

غریبه، خب هوسوک کاملا حیرت زده بود، "صبرکن چی؟! پس چرا من هیچی درباره این نمیدونم؟!"

تهیونگ چشم هاشو چرخوند، با تمسخر گفت: "چون تو سرت با سفر به دور دنیا شلوغه."

"حداقل یه پیغام واسم میفرستادی، عوضی!" ضربه ای به پیشونی تهیونگ زد و نگاه شرمنده اش رو به جونگکوک داد. "منو بابت بی ادبیم ببخشید، سرورم." هوسوک با احترام به جونگکوک تعظیم کرد، پسرک لبخند نرمی زد. "م-مشکلی نیست.."

"هیونگ برامون سوغاتی آوردی؟" تهیونگ پرسید و دوباره از هوسوک کتک خورد.

"فقط دنبال هدیه و سوغاتیه.." هوسوک زمزمه کرد، "برگردیم به قلعه بهت میدم."

تهیونگ چشمکی به هوسوک زد، "مرسی هیونگ."

هوسوک سرشو به نشانه تاسف تکون داد، نگاهشو به جونگکوک داد، "اسمتون چیه سرورم؟"

"م-من جونگکوکم!"

"لعنتی، ته اون خیلی کیوته." هوسوک ناله کرد و جونگکوک آروم تو گلو خندید.

تهیونگ جونگکوک رو به سینه خودش نزدیکتر کرد، "آه چقد بد که اون مال منه."

هوسوک به شوخی و دراماتیک گفت: "عالیه. حالا فقط منم که سینگلم."

----------------------------------------
آنچه قسمت بعد میخوانید:

آنچه قسمت بعد میخوانید نداریم.
فقط همینو بگم پارت بعد خیلی زیاده و من از الان دارم عذاداری میکنم برای خودم🗿⚰💔
----------------------------------------

یه چیزی... یادتونه جونگکوک لکنت داشت؟؟
هیچی فقط خواستم یادآوری کنم یه وقت فکر نکنید بخاطر حس 'ترس' این مدلی صحبت میکنه!

His Queen [vkook,translate]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora