•29•

2.3K 297 10
                                    

چند ماه بعد

"بیبی بیدارشو دیگه~ خورشید بیرون اومده و تقریبا ظهره، بیبی." تهیونگ نرم و آروم پسر رو تکون داد.

جونگکوک فقط دست مرد رو از خودش دور کرد، "ب-برو ببینم!  پ-پشه‌ی احمق..." زیر لب من من کرد، لب‌هاش مثل گیلاس آبدار بود.

آب‌دهنش پرید تو گلوش چندبار سرفه کرد، جونگکوک چی صداش کرد؟، "پشه‌ی احمق؟ کدوم قسمت بدن من شبیه پشه است؟ این خیلی نامردیه بیبی."

"ت-تو بال داری..." جونگکوک دوباره زیرلب جواب داد. حتی افتخار باز کردن چشم‌هاشو نمیداد.

تهیونگ از سر ناباوری خندید، "جوجه هم بال داره، باید بهش بگیم پشه؟"

جونگکوک اخم کرد، اروم چشم‌هاشو باز کرد. از جاش بلند شد و به سوال تهیونگ فکر کرد.

تهیونگ به کیوتی پسر جلوش خندید، "خب؟"

"نمیشه، پشه، پشه است و جوجه، جوجه!" جونگکوک با چشم هایی که از هروقت دیگه بزرگتر شده بود دفاع کرد.

تهیونگ سرشو تکون داد، لبخندی روی چهره‌اش نشست. درواقع فکر نمیکرد جونگکوک به این سوال احمقانه جواب بده. " حالا وقت مسواک زدن دندونات بعدشم باید ناهار بخوری!"

"باشه!" دست هاشو باز کرد، "منو ببر هیونگی!" تهیونگ بوسه کوچیکی روی لبش نشوند جونگکوک آروم خندید. پسر رو با احتیاط بغل کرد.

"بهت خوش‌میگذره ها؟" تهیونگ اذیتش کرد و لب های پسر غنچه شدن.

"نظرت چیه با بان‌بان توی شکمت سعی کنی راه بری؟ قطعا بلندتر از من ناله میکنی!" جونگکوک به عقب کشیده شد و آروم خندید.

"فقط ۱ ماه دیگه صبر کن، بان‌بان بدنیا میاد پس نگران نباش، بیبی." پس رو رو حمل میکرد و قدم های کوتاه و با احتیاطی برمیداشت. "تا اون موقع باید صبر کنی، خیلی مواظب باشی و همیشه کنارم باشی، باشه؟"

جونگکوگ سرشو تکون داد، "نمیتونم دیگه صبر کنم تا بان‌بان رو ببینم!"

منم همینطور، بیبی."

----------------------------------------

"پس یه دختره؟"

"آره و اسمش همون بان‌بان میمونه یونی هیونگ! هردفعه دارم بهت میگم!" جونگکوک غرغر کرد.

یونگی خندید دستشو روی شکم بزرگ جونگکوک گذاشت، "قطعا که میدونی حافظه‌ من چقدر داغونه؟"

"ولی بان‌بان همین روزاست که بدنیا بیاد، باید اسمشو یادت بمونه!" جونگکوک با لب‌های غنچه شدش اخم کرد و گفت.

"باشه باشه، سعی خودمو میکنم حله؟" یونگی احمقانه وسط نوازش کردن شکم جونگکوک لبخندی زد، همچنان حس عجیبی داشت، "کاش جیمینم میتونست حامله بشه..."

" مینی هیونگ گفته که میتونه، نه؟" جونگکوک با سر خم شده‌اش پرسید.

"البته که میتونه،" یونگی با یادآوری قیافه جیمین چشم هاشو چرخوند، " ولی گفته که اگه حامله بشه بدنش از فرم میوفته و چاق میشه. پس ترجیح میده حامله نشه."

"یعنی اینکه من چاقم؟" جونگکوک نفسش برید، اشک‌ بدون درنگ از چشم‌هاشو پر کرد.

"نه نه نه! البته که نه، کوکی." یونگی لپ های جونگکوک رو توی دست گرفت، "تو  کیوت‌ترینی!"

"ممنون!" با حرف یونگی اشک‌ها ناپدید شدن. لبخند گنده‌ای به روی مرد زد، یونگی با لبخند جوابشو داد.

"شما بچه ها درباره چی صحبت میکنید؟" صدای غریبی بهشون اضافه شد.

"مینی هیونگ!" لبخند جونگکوک گشاد تر شد، مرد بزرگتر هم لبخند بزرگی به روش زد.

"اوه بیبی جونگکوکی~" جیمین با لوسی گفت و گونه های جونگکوک رو فشرد.

یونگی گلوش رو صاف کرد، "چیزی رو فراموش نکردید، جناب مین؟ مثلا تحویل گرفتن شوهر خودتن؟" یونگی شاکی گفت و ابرویی بالا انداخت.

جیمین چشم‌هاشو تو کاسه چرخوند، "یونگی هیونگ خیلی رو مخه." جیمین تو گوش جونگکوک پچ پچ کرد، پسرک بلند خندید.

"جهت اطلاع میتونم بشنوم چی میگی، جناب جیمین."

"باشه باشه حالا هرچی." جیمین سمت مرد چرخید و لب هاشو بوسید، "راضی شدین؟"

یونگی نیشخندی زد، دست هاشو دور کمر پسر گداشت و نزدیک خودش کشید. بوسه رو عمیق تر کرد، کاری کرد مرد کوتاه‌تر ناله ای بکنه.

جونگکوک سخت قرمز شده بود. وقتی دید هیچکدوم از اون دوتا مرد گنده قصد تموم کردن کارشونو ندارن از گوش های بزرگ و پشمالوش کمک گرفت و جلوی چشم هاشو گرفت.

جیمین با مشت به سینه یونگی کوبید، مرد رو به عقب هل داد، " چیکار داری میکنی عوضی؟ بچه اینجاست."

"راحت باش، هیونگی! ته‌ته هیونگ همیشه منو طوری میبوسه که یونی هیونگ تو رو میبوسه!" جونگکوک توضیح داد، کلماتش خیلی معصومانه ادا میشد.

"قطعا که اون پادشاه منحرف همیشه اینطوری میبوستت..." جیمین زیرلب من من کرد، با کشیده شدنش به روی پای یونگی داد بلندی کشید.

"منم میتونم باز اونطور ببوسمت،" دوباره لب هاشو به لب های جیمین چسبوند.

جونگکوک با شنیدن هرناله جیمین زیرچشمی نگاهی بهشون می انداخت. آروم نخودی خندید، "یونی هیونگ تو اینکار حرفه‌ای!" پیش خودش لب زد

*  good kisser!

His Queen [vkook,translate]Where stories live. Discover now