*حروف یه وری =زبون شیطانی*
"اوه خدای من اوه خدااای من!!" کیم سوکجین داد کشید، با سرعت سمت تیهونگ دوید، "تو یه بچه با خودت اوردی-اوه گاد! تو خیلی کیووتی!!!" سوکجین انگشتاشو فرو کرد تو لپ جونگکوک، با انگشتای خمیدهاش شروع کرد به کشیدنش.
"جین هیونگ، داری اذیتش میکنی!" تهیونگ، سوکجین رو هل داد طرف دیگه، جونگکوک رو محکم بغل کرد؛ جونگکوک فقط با تعجب به سوکجین نگاه میکرد. "س-سلام؟"
"سلام، کیوتی!" سوکجین موهای جونگکوک رو بهم ریخت. چشم غرهای به تهیونگ که دستشو پس زد، رفت. "من سوکجینم. اسم تو چیه؟"
"م-من جونگکوکم..."
"اسم قشنگ، برای یه پسر قشنگ ها! ولی کی اهمیت میده، من قراره از این به بعد کیوتی صدات کنم!" کمر جونگکوک رو چسبید و بازرسی کرد، " کیوتی غذا خوردی؟ خیلی لاغر هستی!"
اشک چشمای خرگوشی جونگکوک رو پر کرد، "م-من زشتم نه؟"
"البته که نه! تو خوشگل ترین کسی هستی که من دیدم~" سوکجین با صدای بلندی گفت و باعث شد جونگکوک لبخند خجالتی بزنه. نگاه خیره اش رو به پادشاه داد، "چرا این کیوتی رو آوردی اینجا؟"
"اون جفت منه هونگ." تهیونگ خیلی کوتاه جواب سوکجین رو داد.
"گااد،تو قراره زیبا ترین و کیوت ترین ملکه ای بشی که سرزمین شیاطین داشته!" سوکجین دوباره لپ جونگکوک رو فشرد. " میخوای چیزی بنوشی؟من شکلات داغ های محشری درست میکنم کیوتی."
"ش-شکلات داغ چی-چیه؟" جونگکوک پرسید. نفس سوکجین برید.
"ته، چه اتفاقی براش افتاده؟ مطمئنم که شکلات داغ یکی از نوشیدنی های انسان هاست؟" سوکجین به سرعت از پادشاه شیاطین پرسید، جملاتش پر از حس دلسوزی و ناباوری بود.
"اون از طرف مادرش مورد آزار و اذیت قرار میگرفته، جین هیونگ. بخاطر همینه که خیلی از خوراکی هارو نمیشناسه و اینقدر لاغره." تهیونگ اخم کرده بود، تنها فکر کردن به وضعیت جونگکوک باعث میشد؛ خشم سرتاسر بدنشو بگیره.
جونگکوک با شنیدن صدای بلند تهیونگ ناله ای کرد. نمیدونست سوکجین و تهیونگ دارن چی میگن، چون به زبون انسان ها صحبت نمیکردن.
تهیونگ که متوجه نگاه آزرده جونگکوک شده بود سریع سعی کرد پسر رو آروم کنه، "من از تو عصبانی نیستم انجل."
سوکجین قبل اینکه رو پاشنه پاش بچرخه و سمت آشپزخونه بره گفت: "کیوتی، الان میرم برات شکلات داغ درست میکنم. صددر صد مطمئنم که عاشقش میشی!"
لبخندی رو لب های جونگکوک جا گرفت "ج-جینی هیونگ خیلی م-مهربونه..."
بوسه سریعی روی لب های جونگکوک نشوند. "من چی، انجل؟ منم مهربونم؟"تهیونگ داشت اذیتش میکرد.
YOU ARE READING
His Queen [vkook,translate]
Fanfiction"ان-انقدر به من نگو پ-پرنسس! من پرنسس نیستم!" "راست میگی بیبی. تو پرنسس نیستی. چطور میتونی پرنسس باشی وقتی قراره ملکه من بشی، درسته؟" -------------------- [داستانی درباره جئون جونگکوک هایبرید که موقع خودکشی در آغوش پادشاه شیاطین کیم تهیونگ میافتد. چ...