•9•

5.5K 696 99
                                    

"تبریک میگم سرورم. وضعیت سلامت ملکه رو به بهبوده. میتونم ببینم که وزنشون داره به خط نرمال نزدیک تر میشه همینطور ادامه بدین."دکتر کانگ همونطور که کلیپبورد تو دستش بود گفت. "همینطور لکنتشون خیلی کمتر شده. فکر می کنم بخاطر اینه که به محیط و آدم های اطرافشون عادت کردن."

تهیونگ لبخند بزرگی زد، "این بهترین خبری که شنیدم. ممنونم دکتر."

"خب این وظیفه منِ تا ملکه رو درمان کنم." دکتر کانگ شانه ای بالا انداخت، "به هرحال، شما باید دوباره نگهبان هارو جمع کنید تا از قلعه محافظت کنن. قلعه بدون نگهبان اصلا امن نیست."

"میدونم... ولی از این میترسم که جونگکوک با دیدن اون سربازای قرمز پوست شوک زده بشه." تهیونگ با ناراحتی موهاش رو بهم زد و نفسشو عمیق بیرون داد.

"من مطمئنم که ایشون بهشون عادت میکنن. نمی‌تونید مدت زیادی توی بی خبری-" "هی-هیونگی..."

گوش تهیونگ با شنیدن صدای ناله جفتش تیز شد. جونگکوک با یه دست پتوی خزدارش رو چسبیده بود و با دست دیگه اش چشمشو می مالید، تهیونگ با دیدن صحنه روبه روش آروم خندید. "هیونگی..." لب هاشو دوباره برچید.

"بیبی برای چی انقد زود بلند شدی؟ ساعت حتی هنوز ۷ هم نشده!" پادشاه شیاطین دستاشو دور کمر کوچک پسر چرخوند و نزدیک خودش کرد، بوسه ی نرمی روی پیشونی جونگکوک گذاشت.

"و-وقتی بیدار شدم ب-بغلم نبودی! این بدجنسیه، هیونگی..."جونگکوک با چشمای نیمه باز زمزمه کرد، همزمان سرشو به سینه تهیونگ مالید. "بی-بیا برگردیم بخوابیم..."

" ولی من الان دارم با دکتر صحبت میکنم، بیبی. میتونی چند لحظه صبر کنی؟" ناخودآگاه انگشت هاشو لای موهای آشفته جونگکوک فرو برد.

"باشه ..." جونگکوک زمزمه کرد، تهیونگ رو محکم تر بغل کرد و سرشو تو سینه شاه فرو برد.

تهیونگ نگاهشو از پسر لب برچیده‌ای که تو بغلش بود گرفت و دوباره به دکتر کانگ داد، "پس فکر میکنید کِی زمان مناسب برای برگردوندن سربازا سر کارشونه؟"

"این به تصمیم شما بستگی داره ،سرورم." دکتر کانگ صداشو پایین آورد و همونطور زمزمه کرد، "فکر کنم بهتره ملکه رو به اتاقشون برگردونید. خوابشون برده."

تهیونگ سرشو تکون داد و بیبی خوابیده رو بلند کرد، "ممنونم، دکتر."

"وظیفمه، سرورم." دکتر کانگ با احترام تعظیم کرد، آروم از پیششون رفت.

***

"یه گاز دیگه، بیبی."

"نه نه نه! سیر شدم دیگه، هیونگی." جونگکوک لب هاشو بهم فشرد و سرشو با شدت تکون داد.

"بیبی," تهیونگ صداشو عمیق تر کرد و به پسر عصبانی هشدار داد، "یه گاز دیگه."

جونگکوک خرخری کرد. با اکراه دهانشو باز کرد و تهیونگ قاشق -سینه مرغ خرد شده- رو داخل دهانش گذاشت؛ "گود بوی." تهیونگ قاشق رو روی میز گذاشت و موهای نرم جونگکوک رو بهم ریخت و باعث شد پسر به شدت سرخ بشه.

His Queen [vkook,translate]Where stories live. Discover now