.13.

4.6K 593 70
                                    

با اینکه تو جهنم صبح شده بود، اتاق تهیونگ بخاطر پرده های ضخیمی که داشت، همچنان تاریک بود.

هردوی اونها، تهیونگ و جونگکوک آروم خوابیده بودن، تا اینکه بانی شروع به ناله کرد.

اولش ناله ها اونقدر بلند نبودن، ولی زود بلند و بلندتر شدن تا اینکه تهیونگ از خواب پرید. پادشاه سریع اون صداها رو شناخت.

"بیبی! بیدارشو!" آروم بدن جونگکوک رو تکون داد، ولی پسر همچنان تو رویایِ عمیقش بود. نمیتونست از کابوسش بیدار بشه.

"م-منو ترک نکن..." جونگکوک نالید. دونه های عرق رو پیشونیش شکل گرفته بودن، ملافه رو توی مچش گرفت. "هی-هیونگی..."

تهیونگ با دیدن وضعیت جونگکوک، احساس گناه کرد. اون مقصر این حال جونگکوک بود. تهیونگ سریع پسر رو بغل کرد، روی پاهاش نشوند و جونگکوک رو مثل یه نوزاد بغل کرد.

"هیونگی،تو رو ترک نمیکنه،بیبی." با صدای بمش گفت، به نظر میومد پسر توی آغوشش آروم شد.

نفس نفس زدن های بانی جاشو به تنفس معمولیش داد. زود به حال طبیعیش برگشت، به کندی چشم های درشت و زیباش رو باز کرد، با دیدن صورت تهیونگ روبه ­روش نفس راحتی کشید.

جونگکوک دست­ هاش رو محکم دور گردن تهیونگ پیچوند و سرشو به سینه­ اش فشار داد، "ل-لطفا ترکم نکن هیونگی! م-من پسر خو-خوبی میشم، لطفا من رو پیش مادرم برنگردون..." دردمند التماس کرد، با فکر به مادرش، بدنش شدیدا لرزید.

"آروم باش، بیبی..." تهیونگ موهای جونگکوک رو نوازش کرد، دستش از گوشش به سمت گونه تپلش رفت، "من هیچوقت تورو تنها پیش مادرت برنمی­گردونم، من ترکت نمیکنم."

جونگکوک بلند زیر گریه زد، "م-من فکر کردم تو دیگه کوکی رو نمیخوای..."

وقتی جونگکوک سوم شخص صحبت کرد، تهیونگ متعجب شد. با خودش گفت شاید جونگکوک بخاطر کابوسی که دیده، وارد ساب­ اسپیس شده... این مدلی صحبت کردن، جونگکوک رو خیلی کیوت میکرد اما اون وقتی نداشت تا براش ضعف کنه چون اول باید بانی رو آروم میکرد.

دست هاشو مشت کرد، بدجور میخواست بخاطر بی توجهی کردن به جونگکوک به خودش مشت بزنه. گونه­ های جونگکوک رو توی مشتش گرفت، "من خیلی دوست دارم. کوکی خیلی دوست داشتنی، خیلی کیوته، خیلی خوشگله و خیلی با ملاحظه است، من به هیچ وجه رهات نمی­کنم، بیبی."

جونگکوک فین ­فینی کرد، "کو-کوکی خوشگله؟" با آستین پلیورش اشک هاشو پاک کرد.

خنده کوتاهی از بین لب های تهیونگ خارج شد، " از همه اون چیزایی که من گفتم، تو فقط "کوکی خوشگله" رو شنیدی؟ خب بله تو خوشگلی، میت من! تا حالا به خودت توی آیینه نگاه کردی؟ قطعا تو زیباترین چیزی هستی که من توی دنیا دیدم!"

جونگکوک خنده ­ای کرد، ضربه آرومی به سینه تهیونگ زد، "کوکی رو دست ننداز، هیونگی."

تهیونگ بینی­­ش رو روی بینی جونگکوک کشید، "تو حتی کیوت هم هستی، اینا بخاطر خودته، بیبی."

"کوکی کیوت هم هست؟" جونگکوک پرسید، سرشو به پهلو خم کرد.

"چی گفتی؟ معلومه که تو کیوت ترینی!" پادشاه شیاطین بینی­ اش رو توی موهای جونگکوک فرو کرد، عطر توتفرنگیشون رو نفس کشید. صدای جیغ بلندی از بانی شنید.

"کوکی-" "سوال پرسیدن رو تموم کن، بیبی. فرقی نداره چه سوالی بپرسی، من به همه­ اشون بله میگم چون تو عالی هستی." تهیونگ عمیقا به چشم­ های براق و کهکشانی، جونگکوک نگاه کرد، لبخند نرمی زد.

وقتی جونگکوک به طرز کیوتی اخم کرد گیج شد، "چرا اخم کردی، پرنسس؟"

"تو گفتی به همه سوالای کوکی جواب مثبت میدی، چی میشه اگه کوکی ازت بپرسه، کوکی آزاردهنده است یا نه؟" صورت بانی درهم رفت، لب های گیلاسیش رو طوری غنچه کرد، که انگار بوسه میخواست.

تهیونگ بلند به کیوتی جونگکوک خندید، "خب، هیونگی بخاطر انتخاب کلماتش ازت عدرخواهی میکنه!" پسر دوباره جیغ کشید، بوسه سریعی روی لب ­های جونگکوک گذاشت.

"بوس های بیشتر!" جونگکوک دستاشو باز کرد، لبخند خرگوشی پهنی رو صورتش ظاهر شد.

تهیونگ نیشخندی زد، "از انجام اینکار خوشحالم، بیبی."

**

همه شیاطینی که توی اتاق سلطنت جمع شده بودن داشتن پچ پچ میکردن و چشم ­هاشون به ملکه­ اشون بود، که مثل یه توپ جمع شده بود و با چشم های بسته سرشو روی سینه تهیونگ گذاشته بود.

تهیونگ که متوجه نگاه خیره اونها شده بود سریع گفت, "چشم ها بالا. رعیت ­ها اجازه ندارن مستقیم به ملکه خیره بشن."

شیاطین سریع با دستور پادشاه سرشون رو پایین انداختن.

یکی از شیاطین پرسید، "سرورم میتونم بپرسم... چرا ملکه اینجاست؟"

"ملکه دیروز نتونست به اندازه کافی بخوابه پس الان داره استراحت میکنه." تهیونگ آه آزرده ­ای کشید، "پس بهتره همه­ اتون تو این زمان ساکت بمونین. ملکه نیاز داره خوب بخوابه."

"بله، سرورم." تعظیمی کردند.

تهیونگ با رضایت سرشو تکون داد.با تکون خوردن جونگکوک، نگاهشو به پسر داد.

بانی با کیوتی تمام توی خواب زمزمه کرد، "ه-هیونگی..." گونه نرمش رو روی لباس ابریشمی تهیونگ کشید. "کوکی دو-دوشت داره..."

تهیونگ به کیوتی خدادادی جونگکوک خندید، "هیونگی هم تو رو دوست داره."


*^*^*^*^*

سلامی شرمنده، بعد از مدت ها برگشتم. دوره سختی رو گذروندم اما حالا اینجام، حالم بهتره، سالمم و خوشحال، کار آپ دوتا بوک از سرگرفته میشه.

His Queen [vkook,translate]Where stories live. Discover now